. ۹- حبیب بن مظاهر الأسدی الکندی

اخبار الطوال، ص ۲۵۶ / دینوری، متوفای ۲۹۲

* ترجمه مهدوی دامغانی: گویند چون عمر بن سعد نماز صبح گزارد همراه یاران خود حمله را شروع کرد عمرو بن حجاج را بر پهلوی راست سپاه و شمر بن ذی‌الجوشن را که نام اصلی او شرحبیل بن عمرو بن معاویه و از خانواده وحید قبیله بنی عامر بن صعصعه است بر پهلوی چپ و عروه بن قیس را بر سواران و شبث بن ربعی را بر پیادگان گماشت و پرچم را به زید، غلام خود سپرد. امام حسینj هم یاران خود را که سی و دو سوار و چهل پیاده بودند آرایش جنگی داد. زهیر بن قین را بر سمت راست و حبیب بن مظاهر را بر سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خیمه‌ها ایستادند.

حر بن یزید که راه را بر امام حسین بسته بود پیش آن حضرت آمد و گفت همانا از من کاری سر زد و اکنون آمده‌ام تا جان خود را فدای تو کنم آیا معتقدی که این جان‌بازی موجب پذیرفته شدن توبه من خواهد بود؟ امام حسین فرمود: آری! همین توبه تو است. بر تو مژده باد که تو به خواست خداوند متعال در دنیا و آخرت آزادی. گویند، عمر بن سعد به غلام خود زید گفت پرچم را جلو ببر و او پرچم را جلو برد و جنگ در گرفت، یاران امام حسین (ع) پیکار می‌کردند و شهید می‌شدند تا آن‌که هیچ‌کس جز افراد خانواده آن حضرت با او باقی نماند.[۱]

* * *

* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۵۲ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: «به نام خدای رحمان رحیم «به حسین بن علی از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن «شداد و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان وی، مؤمنان و مسلمانان کوفه. «درود بر تو باد که ما حمد خدایی می‌کنیم که جز او خدایی نیست. «اما بعد: حمد خدای که دشمن جبار سخت سر ترا نابود کرد، دشمنی که «بر این امت تاخت و خلافت آنرا به ناحق گرفت و غنیمت آن را غصب کرد «و به ناحق بر آن حکومت کرد و نیاکانشان را کشت و اشرارشان را به جا «نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امت کرد. لعنت خدا بر «او باد چنانکه ثمود ملعون شد. اینک ما را امام نیست، بیا شاید خدا به- «وسیله تو ما را بر حق همدل کند. نعمان بن بشیر در قصر حکومت است «ما به نماز جمعه او نمی‌رویم و به نماز عیدش حاضر نمی‌شویم و اگر خبر «یابیم که سوی ما روان شده‌ای بیرونش می‌کنیم و به شامش می‌فرستیم، «ان شاء الله و سلام و رحمت خدای بر تو باد.» گوید: نامه را با عبدالله بن سبع همدانی و عبدالله بن وال فرستادیم و گفتیم: «شتاب کنید.» هر دو کس با شتاب برفتند تا به روز دهم ماه رمضان در مکه پیش حسین رسیدند دو روز بعد باز قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبدالله کدان ارحبی و عماره بن عبید سلولی را سوی وی فرستادیم که در حدود پنجاه و سه نامه همراه داشتند که هر نامه از یک یا دو یا سه کس بود.[۲]

* * *

* تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۵۵ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: گوید: «وقتی از آنجا حرکت کرد مردی را دید که به شکار بود، وقتی پیش او رسید آهویی را بزد و از پای در آورد. مسلم گفت: «ان شاء الله دشمن ما کشته می‌شود.» آنگاه بیامد تا وارد کوفه شد و در خانه مختار بن ابی‌عبید همانجا که اکنون خانه مسلم پسر مسیب نام گرفته منزل گرفت. شیعیان رو سوی او کردند و رفت و آمد آغاز شد و چون جمعی از آنها بر او فراهم آمدند نامه حسین را برای آنها خواند که گریستن آغاز کردند. گوید: عابس بن ابی‌شبیب شاکری از جای برخاست و حمد خدای گفت و ثنای او کرد آنگاه گفت: «اما بعد من ترا از کار کسان خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم در دل چه «دارند و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‌دهم، به خدا از چیزی که درباره «آن تصمیم گرفته‌ام سخن می‌کنم: وقتی دعوت کنید می‌پذیرم. همراه شما «با دشمنتان می‌جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خدا «روم و از این کار جز ثواب خدا چیزی نمی‌خواهم.» گوید: حبیب بن مظاهر فقعسی به پا خاست و گفت: «خدایت رحمت کند، آنچه را در خاطر داشتی با گفتار مختصر بیان کردی» آنگاه گفت: «به خدایی که جز او خدایی نیست، من نیز روشی مانند روش این شخص دارم.» گوید: آنگاه حنفی سخنانی همانند این گفت.[۳]

* * *

* تاریخ الطبری، ج۵، ص ۴۱۱ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: پس از آن عمر بن سعد قره بن قیس حنظلی را پیش خواند و گفت: «ای قره وای تو! حسین را ببین و از او بپرس برای چه آمده و چه می‌خواهد؟» گوید: قره سوی حسین روان شد و چون حسین او را بدید که می‌آید گفت: «این را می‌شناسید؟» حبیب بن مظاهر گفت: «بله، این یکی از طایفه حنظله است از قبیله تمیم، خواهرزاده ماست من او را به حسن عقیدت می‌شناختم و گمان نداشتم در اینجا حاضر شود.» گوید: قره بیامد و به حسین سلام گفت و پیام عمر بن سعد را بدو رسانید. حسین بدو گفت: «مردم شهرتان به من نوشته‌اند که بیا، اگر مرا نمی‌خواهند باز می‌گردم.» گوید: پس از آن حبیب بن مظاهر بدو گفت: «ای قره پسر قیس! وای تو، چرا پیش قوم ستمگر باز می‌گردی؟ این مرد را که خدا بوسیله پدرانش ما و ترا حرمت بخشیده یاری کن.» قره بدو گفت: «با جواب پیام یارم پیش او باز می‌روم، آنگاه اندیشه می‌کنم.» گوید: پس پیش عمر بن سعد رفت و خبر را با وی بگفت. عمر بن سعد گفت: «امیدوارم خدا مرا از پیکار وی معاف بدارد.»[۴]

* * *

* تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۶ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: حسین بر در خیمه نشسته بود و به شمشیر خویش تکیه داشت و در حال چرت سرش پایین افتاده بود.زینب خواهرش سر و صدا را شنید و به برادر خود نزدیک شد و گفت: «برادر صداها را که نزدیک می‌شوند نمی‌شنوی؟» گوید: حسین سر برداشت و گفت: «پیمبر خدا را به خواب دیدم که به من گفت امشب پیش ما میایی.» گوید: «خواهر حسین به صورت خویش زد و گفت: «وای من.» گفت: «وای از تو دور، خواهر کم آرام باش، رحمانت رحمت کند.» گوید: عباس بن علی گفت: «برادر! قوم آمدند.» حسین گفت: «عباس برادرم، جانم فدایت، برنشین و پیش آنها برو و بگو: چکار دارید و مقصودتان چیست؟ و بپرس برای چه آمده‌اند؟» گوید: عباس پیش آنها رفت و با حدود بیست سوار و از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر مقابلشان رسید و گفت: «چه اندیشیده‌اید و چه می‌خواهید.» گفتند: «دستور امیر آمده که به شما بگوییم به حکم امیر تسلیم شوید، یا با شما جنگ می‌کنیم.» گفت: «شتاب مکنید تا پیش ابوعبدالله بازگردم و آنچه را گفتید با وی بگویم.» گوید: توقف کردند و گفتند: «او را ببین و این را با وی بگوی آنگاه با گفته وی پیش ما بیا.» گوید: عباس بازگشت و بتاخت پیش حسین رفت و خبر را با وی بگوید یاران وی با قوم به سخن ایستادند حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: «اگر خواهی با این قوم سخن کن و اگر خواهی من سخن کنم.» زهیر گفت: «تو این را آغاز کردی، تو با آنها سخن کن.» گوید: حبیب بن مظاهر با آنها گفت: «به خدا قومی که فردا به پیشگاه خدا روند و فرزند پیمبر او راj با کسان و خاندان ویp و بندگان سحر خیز و ذکرگوی این شهر را کشته باشند، به نزد خدای قوم بدی باشند.».[۵]

* * *

* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۲۲ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: گوید: و چون عمر بن سعد صبحگاه روز شنبه نماز کرد- به قولی روز جمعه بود- و این به روز عاشورا بود، با کسانی که همراه وی بود بیامد. گوید: حسین یاران خویش را بیاراست و با آنها نماز صبح بکرد، سی و دو سوار با وی بودند و چهل پیاده. زهیر بن قین را به پهلوی راست یاران خود نهاد و حبیب بن مظاهر را به پهلوی چپ یاران خود نهاد. پرچم خویش را به عباس بن علی برادرش داد. خیمه‌ها را پشت سر نهاد و بگفت تا مقداری هیزم و نی را که پشت خیمه بود آتش زدند که بیم داشت دشمن از پشت سر بیاید. گوید: برای حسینj مقداری نی و هیزم به جای فرو رفته‌ای آورده بودند که پشت سرشان بود و همانندجویی بود و هنگام شب بیشتر حفر کرده بودند که چون خندقی شده بود. نی و هیزم را در آن ریختند و گفتند: «وقتی صبحگاهان به ما حمله برند آتش در آن زنیم که از پشت سر به ما حمله نیارند و از یکسو با ما بجنگند.» چنین کردند و برایشان سودمند بود.[۶]

* * *

* تاریخ الطبری، ج ۵، ص۴۲۴ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: «اما بعد، نسب مرا به یاد آرید و بنگرید من کیستم آنگاه به «خویشتن بازروید و خودتان را ملامت کنید و بیندیشید که آیا رواست مرا «بکشید و حرمتم را بشکنید؟ مگر من پسر دختر پیمبرتان و پسر وصی وی «و عموزاده‌اش نیستم که پیش از همه به خدا ایمان آورد و پیمبر را در «مورد چیزی که از پیش پروردگارش آورده بود تصدیق کرد؟ مگر حمزه «سرور شهیدان عموی پدرم نبود؟ مگر جعفر شهید طیار صاحب دو بال«عموی من نبود؟ مگر سخنی را که میانتان شهره است نشنیده‌اید که پیمبر خدایp به من و برادرم گفت: این دو سرور جوانان بهشتی‌اند؟ اگر آنچه را می‌گویم که و حق همین است باور می‌دارید به خدا «از وقتی دانسته‌ام خدا دروغگو را دشمن دارد و دروغساز زیان می‌بیند، «دروغ نگفته‌ام، و اگر باورم نمی‌دارید هنوز در میان جماعت کس هست که اگر «در این باب از او بپرسید به شما می‌گوید. از جابر بن عبدالله انصاری یا «ابوسعید خدری یا سهل بن سعد ساعدی یا زید بن ارقم یا انس بن مالک «بپرسید تا به شما بگویند که این سخن را درباره من و برادرم از پیمبر خداp شنیده‌اند، آیا این شما را از ریختن خون من باز نمی‌دارد؟ شمر ذی‌الجوشن گفت: «هر که بفهمد تو چه می‌گویی خدا را بر یک حرف می‌پرستد.» حبیب بن مظاهر بدو گفت: «به خدا که تو خدا را بر هفتاد حرف پرستش می‌کنی، شهادت می‌دهم که راست می‌گویی و نمی‌فهمی چه می‌گوید که خدا بر- دلت مهر نهاده.» گوید: آنگاه حسین به آنها گفت: «اگر در این سخن تردید دارید، آیا اندک تردیدی دارید که من «پسر دختر پیمبرتانم؟ به خدا از مشرق تا مغرب از قوم شما یا قوم دیگر «به جز من پسر دختر پیمبری وجود ندارد، تنها منم که پسر پیمبر شما «هستم. به من بگویید آیا به عوض کسی که کشته‌ام یا مالی که تلف کرده‌ام «یا قصاص زخمی که زده‌ام، از پی منید؟» گوید: اما خاموش ماندند و با وی سخن نکردند.[۷]

* * *

* تاریخ الطبری، ج۵، ص ۴۲۹ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: و چون عمر ابن سعد به نزدیک حسین آمد و تیر انداخت، کسان نیز تیر انداختند، یسار آزاد شده زیاد بن ابی‌سفیان و سالم آزاد شده عبیدالله بن زیاد برون آمدند و گفتند: «هماوردی هست که سوی ما آید؟» گوید: حبیب بن مظاهر و بریر بن حضیر از جای جستند. حسین بدانها گفت: «بنشینید، در این هنگام عبدالله بن عمیر کلبی برخاست و گفت: «ای ابوعبدالله! خدایت رحمت آرد اجازه بده من سوی آنها روم.» گوید: حسین مردی دید تیره رنگ، بلند قامت، ستبر بازو و فراخ پشت و گفت: «پندارمش که کشنده همگان است، اگر می‌خواهی برو.» گوید: عبدالله سوی آنها رفت که گفتندش: «کیستی؟» و چون نسبت خویش بگفت، گفتندش که ما ترا نمی‌شناسیم، زهیر بن قین بیاید یا حبیب بن مظاهر یا بریر بن حضیر، یسار جلو سالم بود و آماده نبرد. گوید: مرد کلبی گفت: «ای روسپی زاده! هماوردی یکی را خوش نداری تا یکی دیگر بیاید که بهتر از تو باشد.[۸]

* * *

* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۳۵ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: … پس از آن عمرو بن حجاج با پهلوی راست عمر بن سعد از جانب فرات سوی حسین حمله آورد و مدتی جنگ کرد و نخستین کس از یاران حسین، مسلم بن عوسجه، از پای درآمد. گوید: آنگاه عمرو بن حجاج و یارانش برفتند و غبار برفت و مسلم را دیدند که به زمین افتاده بود. حسین سوی وی رفت، هنوز رمقی داشت و بدو گفت: «ای مسلم پسر عوسجه پروردگارت رحمتت کند. بعضی از ایشان تعهد خویش را به سر برده و شهادت یافته و بعضی از ایشان منتظرند و به هیچوجه تغییری نیافته‌اند.»حبیب بن مظاهر نیز بدو نزدیک شد و گفت: «ای مسلم مرگ تو بر من گران است ترا مژده بهشت.» گوید: مسلم با صدای نارسا بدو گفت: «خدایت مژده خیر دهاد.» حبیب بن مظاهر گفت: «اگر نبود که می‌دانم که از پی توام و همین دم به تو می‌رسم دوست داشتم هر چه را می‌خواهی به من وصیت کنی تا به انجام آن پردازم به سبب آن‌که دینداری و خویشاوند.» گفت: «خدایت رحمت کند، وصیت من همین است (و با دست به حسین اشاره کرد) که پیش روی او بمیری.» گفت: «به پروردگار کعبه چنین می‌کنم.» گوید: چیزی نگذشت که در دست آنها بمرد و کنیزی که داشت بانگ زد: «وای ابن عوسجه‌ام، وای سرورم.» گوید: یاران عمرو بن حجاج همدیگر را بانگ زدند که مسلم بن عوسجه اسدی را کشته‌ایم. شبث به کسانی از یاران خویش که اطراف وی بودند گفت: «مادرانتان عزادارتان شود. کسانتان را به دست خودتان می‌کشید و خودتان را به خاطر دیگران ذلیل می‌کنید، از اینکه کسی چون مسلم بن عوسجه کشته شده خرسندی می‌کنید، قسم به آن کس که به اسلام وی آمده‌ام وی را با مسلمانان در بسیار جاهای معتبر دیده‌ام، وی را در سلق آذربیجان دیدم که پیش از آن‌که سپاه مسلمانان برسند شش کس از مشرکان را بکشت، کسی همانند وی از شما کشته می‌شود و خرسندی می‌کنید!» گوید: مسلم بن عوسجه به دست مسلم بن عبدالله ضبابی و عبدالرحمان بن ابی‌خشکاره بجلی کشته شده بود.[۹]

* * *

* تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۳۹ / متوفای ۳۱۰:

* ترجمه پاینده: … گوید: و چون ابوثمامه عمرو بن عبدالله صایدی این را بدید به حسین گفت: «ای ابوعبدالله، جانم به فدایت می‌بینم که این گروه به تو نزدیک شده‌اند، نه، به خدا کشته نمی‌شوی تا پیش روی تو کشته شوم ان شاء الله، اما دوست دارم وقتی به پیشگاه پروردگار می‌روم این نماز را که وقت آن رسیده کرده باشم.» گوید: حسین سر برداشت و گفت: «نماز را به یادآوری، خدایت جزو نماز کنان و ذکر گویان بدارد، بله، اینک وقت نماز است.» آنگاه گفت: «از آنها بخواه دست از ما بدارند تا نماز کنیم.» حصین بن تمیم گفت: «نمازتان قبول نمی‌شود.» حبیب بن مظاهر گفت: «قبول نمی‌شود؟ می‌گویی نماز از خاندان پیمبر خدا قبول نمی‌شود، اما از تو قبول می‌شود، ای خر!» گوید: حصین بن تمیم حمله آورد و حبیب بن مظاهر به مقابله وی رفت و چهره اسب وی را با شمشیر بزد که روی پا بلند شد و سوار از آن بیفتاد و یارانش او را ببردند و نجات دادند. گوید: حبیب شعری می‌خواند به این مضمون: «ای کسانی که به نسب و ریشه «از همه مردم بدترید «قسم یاد می‌کنم که اگر به شمار شما بودیم «یا نصف شما بودیم «گروه گروه فراری می‌شدید.» گوید: و همو آن روز شعری می‌خواند به این مضمون: «من حبیبم و پدرم مظاهر است «یکه سوار عرصه نبرد و جنگ فروزان «شمار شما بیشتر است «اما ما وفادارتریم و صبورتر» با حجت برتر و حق آشکارتر «از شما پرهیزکارتریم، با دستاویز قوی‌تر.» وی جنگی سخت کرد، آنگاه یکی از بنی تمیم بدو حمله برد که با شمشیر به سرش زد و خونش بریخت، نام وی بدیل بن صریم بود از بنی عقفان، ۴۳۹) (۴۴۰ آنگاه یکی دیگر از مردم بنی تمیم بدو حمله آورد و با نیزه بزد که بیفتاد، خواست برخیزد، حصین ابن تمیم با شمشیر بر وی زد که بیفتاد، مرد تمیمی پیاده شد و سرش را ببرید. گوید: حصین بدو گفت: «من در کار کشتن وی همدست تو بودم.» آن دیگری گفت: «به خدا کسی جز من او را نکشت.» حصین گفت: «سر را به من بده که به گردن اسبم بیاویزم که مردم ببینند و بدانند که در کشتن وی همدست بوده‌ام، سپس آن را بگیر و پیش عبیدالله بن زیاد ببر که مرا به آنچه بابت کشتن وی به تو می‌دهند حاجت نیست.» گوید: اما مرد تمیمی نپذیرفت، ولی قومشان به همین گونه صلحشان دادند که سر حبیب بن مظاهر را به حصین داد که آن را به گردن اسب خویش آویخت و در اردوگاه بگردانید، سپس بدو باز داد و چون به کوفه رسید آن دیگری سر حبیب را بگرفت و به سینه اسب خویش آویخت و سوی ابن زیاد رفت که در قصر بود. گوید: قاسم پسر حبیب که در آن وقت نزدیک بلوغ بود وی را بدید و با سوار برفت و از او جدا نشد، وقتی به درون قصر می‌شد با وی به درون می‌شد و چون برون می‌شد با وی برون می‌شد که تمیمی از او بدگمان شد و گفت: «پسرکم، چکار داری که مرا دنبال می‌کنی؟» گفت: «چیزی نیست.» گفت: «چرا پسرکم به من بگو.» گفت: «این سر که همراه تو است سر پدر من است آنرا به من می‌دهی که به خاک کنم؟» گفت: «پسرکم، امیر رضا نمی‌دهد که آنرا به خاک کنند. من می‌خواهم امیر به سبب کشتن وی مرا پاداش نیک دهد.» پسر بدو گفت: «اما خدایت بر این کار پاداش بسیار بد می‌دهد. به خدا او را که بهتر از تو بود کشته‌ای.» و بگریست. گوید: پسر بماند و وقتی بالغ شد هدفی جز دنبال کردن قاتل پدر نداشت مگر فرصتی به دست آورد و او را به انتقام پدر بکشد. گوید: به روزگار مصعب بن زبیر که در باجمیرا به جنگ بود، پسر وارد اردوگاه مصعب شد و قاتل پدر را دید که در خیمه خویش بود و همچنان به دنبال وی و انتظار فرصت برفت و بیامد و نیمروزی که به خواب بود بر او در آمد و با شمشیر چندانش بزد که جان داد. محمد بن قیس گوید: وقتی حبیب بن مظاهر کشته شد حسین در خود شکست و گفت: «خودم را و محافظ یارانم را پیش خدا ذخیره می‌نهم.»[۱۰]

* * *

* الفتوح ، ج۵ ، ص ۲۸ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:

* ترجمه هروی: بسم الله الرحمن الرحیم. للحسین بن علی امیر المؤمنین من سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، حبیب بن مظاهر، رفاعه بن شداد، عبدالله بن وال، و باقی شیعه و موالی سلام می‌گویند و باری تعالی را شکر می‌گزارند بر آنچه دشمن تو و دشمن پدر تو را آن جبار عنید و آن ظالم مکار این امت که به قول حیلت کار به دست گرفته بود، هلاک ساخت. حال، این محتال که شرح قبح حال و ذمایم خصال او شرح نتوان داد [و] بی رضای مسلمانان بر سر ایشان امارت می‌کرد، بهترین امت را می‌کشت و بدترین را زنده می‌گذاشت، مال خدای را جل جلاله میان جبابره متفرق ساخته بود، فبعده الله، کما بعدت ثمود، لله الحمد در این ساعت از میان برخاست. اکنون چنین می‌شنویم که پسر لعین او کار فرادست گرفته است. ما به خلافت و امارت او راضی نیستیم و هرگز نخواهیم بود. ما شیعیان و محبان پدر تو بوده‌ایم و امروز دوستدار و شیعه توییم. چون بر مضمون این نامه واقف شوی، در ضمان دولت و کنف سعادت حرکت کن و شادمان و مسرور و خوشدل به نزد ما آی تا ما را امیر باشی. امروز ما را نه امیری است و نه امامی که در جمعات و اعیاد و سایر صلات بدو اقتدا توانیم کرد. نعمان بن بشیر أنصاری از دست یزید اینجاست. او را حرمتی و جاهی نیست. شبها در کوشک امارت نشسته نه خراجی بدو می‌دهند و نه خدمتی او را می‌کنند. اگر کسی را بخواند، اجابت نکنند و امیری است بی‌حرمت. اگر تو ما را اجابت خواهی کرد و به نزدیک ما خواهی آمد، ما او را از این ولایت بیرون کنیم و چون به سعادت برسی، لشکر درهم آریم و جمعیتی تمام بسازیم و روی به شام آوریم و دفع خصم بدسگال کنیم- إن شاء الله باشد که خدای تعالی [در] کار ما به واسطه تو نظمی و نظامی پدید آرد- و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، و لا حول و لا قوه إلا بالله العلی العظیم.[۱۱]

* * *

* الفتوح ، ج۵ ، ص ۲۸ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:

* ترجمه هروی: عمر یکی از اصحاب خویش، نام او عروه بن قیس الأحمسی، را بخواند و او را گفت: نزدیک حسین بن علی (ع) شو و از او بپرس که چرا از مکه که حرم امن و امان است، بیرون آمدی و در این صحرای کربلا منزل ساختی؟ عروه گفت: ای امیر، میان من و حسین بن علی (ع) در این وقتها مکاتبتی بوده و هر نوع کلمات در معنی دوستی نوشته‌ام و چون به وفا مقرون نشد، این ساعت شرم دارم که پیش او روم. عمر گفت: تو را معاف داشتم. پس، شخصی که او را کثیر بن عبدالله الشعبی گفتندی و مردی دلیر و مردانه بود. او را گفت: نزد حسین (ع) رو و از او بپرس که به چه موجب مقام مکه که حرم امن است گذاشته، به زمین کربلا آمده‌ای؟ مراد تو چیست و چه غرض داری که اینجا منزل ساخته‌ای؟ شعبی ملعون که دشمن خاندان رسول خدا (ص) بود گفت: چنین کنم. پس، برخاست و به سوی خیام آن حضرت روان شد. چون نزدیک رسید، أبوثمامه الصاعدی او را بدید به نزد امیر المؤمنین حسین (ع) آمد و گفت: یا أباعبدالله، جان من فدای تو باد. دشمنترین اهل زمین به خاندان مصطفی (ص) و بدترین خلایق روی زمین می‌آید. امیر المؤمنین حسین (ع) بر پا خاست و درو نگریست. أبوثمامه او را گفت: شمشیر بنه و پیشتر رو و سخنی که داری بگوی. شعبی گفت: من رسولم و پیغامی دارم اگر بشنوند بگویم، شمشیر از خود جدا نکنم. أبوثمامه گفت: شمشیر به من ده تا نگاه دارم. چون تبلیغ رسالت کردی و مراجعت نمودی. به تو باز دهم. گفت: دست هیچ کس به شمشیر من نرسد و به کسی ندهم. أبوثمامه گفت: هم اینجا بایست و سخنی که داری به امیر المؤمنین حسین (ع) بگوی. شعبی گفت: چنین نکنم. و به خشم بازگشت و پیش عمر شد و گفت: ایشان نمی‌گذارند مرا که به نزد حسین (ع) روم و سخنی که دارم باز گویم. چون قره به نزد آن حضرت رسید، سلام کرد و رسالت عمر تبلیغ نمود. آن حضرت فرمود: مرا خود عزیمت کوفه نبود لکن معارف و اماثل کوفه به من نامه نوشتند و مرا بخواندند تا به من اقتدا کنند و بیعت نمایند و در این معنی جهدها کردند و مبالغتها نمودند. من ناچار سخن ایشان باور داشتم و بر قول ایشان اعتماد کرده، از مکه به این جانب آمدم. امروز چون حال نوع دیگر است و از آن سخنها که گفتند پشیمان شده‌اند و نقض عهد روا می‌دارند و قدوم مرا اکراه دارند. باز گردم و به مکه شوم. جواب رسالت تو این است همچنین که شنیدی با عمر بگوی. قره گفت: چنین کنم و منت دارم. چون قره بازگشت، حبیب بن مظاهر او را گفت: من همیشه تو را نیکو اعتقاد و دوستدار اهل بیت مصطفی (ص) دیده‌ام. اکنون مرا عجب می‌آید که چرا با این گروه فسقه فجره دشمن خدا و رسول او موافقت کرده اینجا آمده‌ای. اگر اعتقاد بدل نکرده‌ای، بازگرد و در خدمت امیر المؤمنین حسین (ع) آی تا سعادت أبدی یابی و فردای قیامت از شفاعت جد او مصطفی (ص) کامیاب گردی. قره گفت: نیکو می‌گویی، نعوذ بالله که من اعتقاد بدل کنم و نقصانی به دوستی اهل بیت پیغمبر (ص) راه دهم. چون این ساعت مرا به رسالت فرستاده‌اند، باز باید گشت و جوابی که شنیده‌ام باز باید گفت و بعد از آن اندیشه کنم باشد که به نزد شما توانم آمد.[۱۲]

* * *

* الفتوح ، ج۵ ، ص ۲۸ / ابن أعثم، متوفای ۳۱۴:

* ترجمه هروی: پس، عمر ندا فرمود تا لشکر برنشستند و روی به خیام امیر المؤمنین حسین (ع) آوردند. امیر المؤمنین حسین (ع) آن ساعت نشسته بود و سر بر زانو نهاده و در خواب بود. خواهر آن حضرت زینب خاتون بر سر بالین برادر آمد و گفت: یا ابن رسول الله، ای برادر، لشکر خصم آمدند. اینک نزدیک رسیدند. حسین بن علی (ع) فرمود: ای خواهر، در این لحظه که چشم من گرم شد جد خود محمد مصطفی (ص)، پدر خویش علی مرتضی (ع)، مادر پاکیزه سیرت خود فاطمه زهرا و برادر والا گهرم حسن مجتبی (ع) را به خواب دیدم که همه با هم بودند و مرا گفتند ای حسین، خوشدل باش که هم در این نزدیکی به نزد ما خواهی آمد، این سخن از ایشان می‌شنودم که تو مرا بیدار کردی. ای خواهر، یقین بدان که مفارقت شما نزدیک آمده است. زینب فریاد برآورد و طپانچه بر وی زد و نوحه و زاری آغاز نهاد. آن حضرت فرمود: ای خواهر، خاموش باش و زاری مکن که اگر این قوم آواز تو بشنوند، شماتت کنند. پس، روی به برادر خویش عباس آورد و گفت: ای برادر، برو و از این قوم بپرس که به چه کار آمده‌اید؟ عباس به برادران خویش فرمود: با من باشید. پس همگی برنشستند و برابر لشکر عمر سعد شدند و پرسیدند: غرض آمدن شما چیست؟ گفتند: فرمان عبیدالله رسیده است که بیعت یزید بر حسین بن علی (ع) و برادران او عرضه کنید اگر قبول کنند، فهو المراد و الا با ایشان جنگ کنید. عباس گفت: ساعتی صبر کنید تا بازگردم و امیر المؤمنین حسین (ع) را خبر دهم. آن قوم جابه‌جا توقف کردند. عباس نزدیک برادر آمد و سخن ایشان باز گفت. آن حضرت سر در پیش افگند. عباس ایستاده بود و اصحاب امیر المؤمنین با این قوم سخن همی گفتند. حبیب بن مظاهر الأسدی ایشان را می‌گفت: بد قومی خواهید بود روز قیامت که به حضرت باری تعالی رسید چه فرزند پیغمبر او، اهل بیت اتقیا، شیعه ابرار، و اصحاب اخیار او را کشته باشید.[۱۳]

* * *

* مقتل شیخ مصدوق (الأمالی، ص ۱۶۰، با اندک تفاوتی در متن) / متوفای ۳۸۱:

* ترجمه صحتی: پس از او (زهیر بن قین)، حبیب بن مظاهر اسدی به آوردگاه آمد و چنین رجز خواند: من حبیبم، پدرم مظاهر است. ما از شما پاک‌تر و پاکیزه‌تریم. ما برترین مردم را – آن‌گاه که یاد شود – یاری می‌کنیم. حبیب، پس از آن که سی و یک مرد از آن‌ها را کشت، خود نیز کشته شد …[۱۴]

* * *

* الارشاد، ج۲، ص ۳۶ / المفید، متوفای ۴۱۳:

* ترجمه رسولی: «بسم الله الرحمن الرحیم» نامه ایست بحسین بن علیc از سلیمان بن صرد، و مسیب بن نجیه و رفاعه بن شداد بجلی، و حبیب بن مظاهر، و شیعیان با ایمان او و مسلمانان از مردم کوفه: درود بر تو، همانا ما بوجود تو سپاس کنیم خدائی را که شایسته پرستشی جز او نیست و حمد خداوندی را که دشمن ستمکار سرکش شما را درهم شکست و نابود کرد، آن دشمنی که بر این امت یورش برد، و بستم کار خلافت و زمامداری آنان را برای خود بر بود، و اموال آنان را بزور بگرفت، و بدون رضایت آنان خود را فرمانروای ایشان کرد نیکان و برگزیدگان آنان را بکشت، و بدکاران و اشرار را بجای نهاد، و مال خدا را دست بدست در میان گردنکشان و ثروتمندان قرار داد، دوری و نابودی بر او باد چنانچه قوم ثمود دور و نابود شدند، همانا برای ما امام و پیشوائی نیست پس بسوی ما روی آور، امید است خداوند بوسیله تو ما را بحق گرد آورد و نعمان بن بشیر (فرماندار یزید و نماینده بنی امیه) در قصر فرمانداری است و ما در روزهای جمعه برای نماز با او نمیرویم، و در عیدها با او (برای نماز) بصحرا بیرون نرویم، و اگر ما بدانیم که شما بسوی ما حرکت کرده‌ای ما او را از شهر کوفه بیرون کنیم و ان شاء الله تعالی او را بشام خواهیم فرستاد. این نامه را بوسیله عبدالله بن مسمع همدانی، و عبدالله بن وال فرستاده و بآن دو دستور دادند بشتاب نامه را بآن حضرت برسانند، پس آن دو با شتاب برفتند تا در دهم ماه رمضان در مکه بآن حضرتj وارد شدند (و نامه اهل کوفه را رساندند) و مردم کوفه دو روز پس از فرستادن آن نامه (نامه‌های دیگری) بوسیله قیس بن مسهر صیداوی، و عبدالله و عبدالرحمن پسران شداد أرحبی، و عماره بن عبدالله سلولی، (که رویهم) حدود صد و پنجاه نامه (میشد) برای آن حضرت فرستادند که آنها از یک نفر یا دو نفر یا چهار نفر بود سپس دو روز دیگر گذشت و هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی را بجانب او روان داشته و برای او نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحیم» نامه‌ایست بحسین بن علیc از شیعیان آن حضرت از مؤمنین و مسلمانان که پس از حمد و ثنای پروردگار، بشتاب بزودی بنزد ما زیرا که مردم چشم براه تو هستند و اندیشه‌ای جز تو ندارند، پس بشتاب، بشتاب، سپس، بشتاب، بشتاب، و السلام.[۱۵]

* * *

* الارشاد، ج ۲، ص ۸۵ / المفید، متوفای ۴۱۳:

* ترجمه رسولی: کثیر بنزد آن حضرت آمده چون أبوثمامه صائدی (که از یاران سیدالشهداء (ع) بود) او را دید عرضکرد: خدا کارت را به نیکی پایان دهد ای اباعبدالله بدترین مردم زمان و بی‌باکترین و خونریزترین آنان بنزد تو آید و برخاسته سر راه او آمد و گفت: (اگر میخواهی نزدیک بیائی) شمشیرت را بگذار! گفت: نه بخدا این کار را نمی‌کنم جز این نیست که من فرستاده هستم پس اگر سخن مرا بشنوید پیغامی که آورده‌ام بشما بازگویم و اگر نپذیرید، بازگردم، أبوثمامه گفت: پس من قبضه شمشیر تو را نگه میدارم آنگاه سخنت را بازگو؟ گفت: نه بخدا دست تو بآن نخواهد رسید، ابوثمامه گفت: پس پیغامت را بمن بگو تا من برسانم ولی من نمیگذارم تو نزدیک بآن جناب بشوی، زیرا تو مرد تبهکاری هستی! و بهم دشنام داده کثیر بسوی عمر بن سعد بازگشت و جریان را باو گفت، پس عمر قره بن قیس حنظلی را پیش خوانده گفت: ای قره وای بر تو، برو حسین را دیدار کن و بپرس برای چه باینجا آمده؟ و چه میخواهد؟ قره بنزد آن حضرت آمد، چون حسین (ع) او را بدید فرمود: آیا این مرد را می‌شناسید؟ حبیب بن مظاهر گفت: آری این مردی است از قبیله حنظله تمیم و خواهرزاده ما است و من او را مردی خوش عقیده میدانستم و باور نداشتم که در این معرکه حاضر گردد (و بجنگ شما بیاید) پس نزدیک آمد و پیغام عمر بن سعد را رساند، حسین (ع) فرمود: مردم شهر شما بمن نوشتند بدینجا بیایم پس اگر آمدن مرا خوش ندارید من باز میگردم، سپس حبیب بن مظاهر باو گفت: وای بر تو ای قره کجا بنزد مردم ستمکار بازگردی (اینجا بمان) و یاری کن این مردی را که بوسیله پدرانش خداوند تو را نیرو داد بسعادت و بزرگواری! قره بحبیب گفت: پیش صاحب خویش بازگردم و پاسخ این پیغام را برسانم آنگاه در این باره فکری کنم! پس بسوی عمر بن سعد بازگشت و سخن آن حضرت را باو گفت، عمر گفت: امیدوارم خداوند مرا از جنگ و قتال با او آسوده کند.[۱۶]

* * *

* الارشاد، ج ۲، ص ۸۹ / المفید، متوفای ۴۱۳:

* ترجمه رسولی: سپس عمر بن سعد فریاد زد: ای لشکر خدا سوار شوید، و ببهشت مژده گیرید، پس لشکر سوار شده تا هنگام غروب بنزد حسینj و یارانش یورش بردند، در آن هنگام حسینj جلوی خیمه خود نشسته بود و بر شمشیر خود تکیه زده و سر بر زانو نهاده خواب رفته بود، خواهر آواز خروش لشکر شنید، بنزدیک برادر آمده گفت: برادر آیا این هیاهو و آواز خروش را نشنوی که نزدیک شده؟ حسینj سر برداشت و فرمود: همانا من رسول خدا (ص) را اکنون در خواب دیدم که بمن فرمود: تو بنزد ما خواهی آمد، پس خواهرش (که این حرف را شنید) مشت بصورت زده فریاد کرد: وای، حسینj باو فرمود: خواهرم وای بر تو نیست، آرام و خموش باش خدایت رحمت کند، پس عباس پیش آمده عرض کرد: برادر جان لشکر بنزد تو آمد!؟ حضرت برخاسته بعباس فرمود: برادرم تو بجای من سوار شو (یا فرمود: جانم بقربانت سوار شو) و بنزد اینان برو و بایشان بگو: چیست شما را و چه میخواهید، و از سبب آمدن ایشان پرسش کن، پس عباس با گروهی حدود بیست نفر سوار که در میان ایشان بود زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر بنزد آن لشکر آمده عباس بآنان فرمود: چه میخواهید و چه اراده دارید؟ گفتند: دستور از امیر رسیده که بشما پیشنهاد کنیم بحکم او تن داده و تسلیم شوید یا با شما جنگ کنیم؟ فرمود: پس شتاب نکنید تا بنزد أبی‌عبدالله بروم و سخن شما را بعرض آن حضرت برسانم، آنان باز ایستاده گفتند: برو و این پیغام را باو برسان و هر پاسخی داد نیز باطلاع ما برسان، پس عباس بتنهائی بنزد حسینj بازگشت که جریان را بعرض رساند، و همراهان او (یعنی زهیر و حبیب و دیگران) آنجا در جلوی لشکر ایستاده با آن مردم سخن می‌گفتند و آنان را موعظه کرده اندرز میدادند و از جنگ با حسینj بازشان میداشتند، عباس بنزد حسینj آمده سخن لشکر را بآن حضرت گفت، حضرت فرمود: بنزد ایشان بازگرد و اگر میتوانی تا فردا از ایشان مهلت بگیر و امشب ایشان را از ما باز گردان شاید ما امشب برای پروردگار خود نماز خوانده دعا کنیم و از او آمرزشخواهی نمائیم زیرا خدا خود میداند همانا من نماز و تلاوت کتابش قرآن و دعای بسیار و استغفار را دوست دارم، پس عباس بنزد آن لشکر آمد و با فرستاده عمر بن سعد بازگشت و آن فرستاده گفت: ما امشب تا فردا بشما مهلت دهیم، پس اگر تسلیم شدید شما را بنزد امیر عبیدالله بن زیاد خواهیم برد، و گر نه دست از شما برنداریم (این پیغام را رسانید) و بازگشت.[۱۷]

* * *

* الارشاد، ج ۲، ص ۹۰ / المفید، متوقای ۴۱۳:

* ترجمه عربی: و چون صبح شد حسینj پس از نماز بامداد یاران خویش را برای جنگ بصف کرده ایشان را که سی و دو نفر سواره و چهل تن پیاده بودند ترتیب داد و زهیر بن قین را سمت راست لشکر و حبیب بن مظاهر را در سمت چپ و پرچم جنگ را بدست برادرش عباس سپرد، و خیمه را در پشت سر قرار داده، اطراف آن را که پیش از آن خندق کنده بودند پر از هیزم و چوب نموده آتش زنند از بیم آن‌که دشمن از پشت سرشان نیاید.[۱۸]

* * *

* الارشاد، ج ۲، ص ۹۷ / متوفای ۴۱۳:

* ترجمه رسولی: سپس حضرتj شتر خود را خواست و سوار بر آن شده با بلندترین آواز خود فریاد زد: ای مردم عراق- و بیشتر آنان می‌شنیدند- فرمود: ای گروه مردم گفتار مرا بشنوید و شتاب نکنید تا شما را بدان چه حق شما بر من است پند دهم، و عذر خود را بر شما آشکار کنم پس اگر انصاف دهید سعادتمند خواهید شد و اگر انصاف ندهید پس نیک بنگرید تا نباشد کار شما بر شما اندوهی سپس در باره من آنچه خواهید انجام دهید و مهلتم ندهید، همانا ولی من آن خدائی است که قرآن را فرو فرستاد و او است سرپرست و یار مردمان شایسته، سپس حمد و ثنای پروردگار را بجا آورد، و بآنچه شایسته بود از او یاد کرد و بر پیغمبر خدا (ص) و فرشتگانش و پیمبران درود فرستاد، و از هیچ سخنوری پیش از او و نه پس از آن حضرت سخنی بلیغتر و رساتر از سخنان او شنیده نشد، سپس فرمود: اما بعد، پس نسب و نژاد مرا بسنجید و ببینید من کیستم سپس بخود آئید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید آیا کشتن من و دریدن پرده حرمتم برای شما سزاوار است؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما و فرزند وصی او نیستم، آن کس که پسر عموی رسول خدا و اولین کس بود که رسول خدا (ص) را در آنچه از جانب پروردگارش آورده بود تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ آیا جعفر بن ابی‌طالب که با دو بال در بهشت پرواز کند عموی من نیست؟ آیا بشما نرسیده آنچه رسول خدا (ص) در باره من و برادرم فرمود: که این دو آقایان جوانان اهل بهشت هستند؟ پس اگر تصدیق سخن مرا بکنید حق همانست، بخدا از روزی که دانسته‌ام خدا دروغگو را دشمن دارد دروغ نگفته‌ام، و اگر بدروغم نسبت دهید پس همانا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید شما را بآنچه من گفتم آگاهی دهند، بپرسید از جابر بن عبدالله انصاری، و اباسعید خدری، و سهل بن سعد ساعدی، و زید بن ارقم، و انس بن مالک تا بشما آگاهی دهند که این گفتار را از پیغمبر (ص) در باره من و برادرم شنیده‌اند، آیا این گفتار رسول خدا (ص) جلوگیری از ریختن خون من نمیکند؟ شمر بن ذی‌الجوشن گفت: من پرستش کنم خدا را بر یکحرف اگر بدانم چه میگوئی (یعنی من ندانم چه میگوئی) حبیب بن مظاهر باو گفت: بخدا من ترا چنین می‌بینم که بر هفتاد حرف نیز خدا را پرستش کنی، و من گواهی دهم که تو راست میگوئی، و ندانی او چه میگوید خدا دل تو را (از پذیرش سخن حق) مهر کرده، سپس حسینj بدیشان فرمود: اگر در این سخن هم تردید دارید آیا در این نیز تردید دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟ بخدا در میان مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست چه در میان شما و چه در غیر شما! وای بر شما آیا کسی از شما کشته‌ام که خون او از من میخواهید؟ یا مالی از شما برده‌ام؟ یا قصاص جراحتی از من میخواهید؟ همه آنان خاموش شده سخنی نگفتند، پس از آن آن حضرت فریاد زد: ای شبث بن ربعی، و ای حجار بن ابجر، و ای قیس بن اشعث، و ای یزید بن حارث، آیا شما بمن ننوشتید: که میوه‌ها رسیده و باغها سرسبز شده و تو بر لشکری آماده یاریت وارد خواهی شد؟ قیس بن اشعث گفت: ما ندانیم تو چه میگوئی ولی بحکم پسر عمویت (عبیدالله) تن در ده زیرا که ایشان چیزی جز آنچه تو دوست داری در باره تو انجام نخواهند داد!؟ حسینj فرمود: نه بخدا، نه دست خواری بشما خواهم داد، و نه مانند بندگان فرار خواهم نمود، سپس فرمود: ای بندگان خدا همانا من بپروردگار خود و پروردگار شما پناه برم از اینکه آزاری بمن برسانید، بپروردگار خود و پروردگار شما پناه برم از هر سرکشی که بروز جزا ایمان نیاورد، سپس آن حضرت شتر خویش را خوابانده و بعقبه بن سمعان دستور داد آن را عقال کند. پس آن لشکر بیشرم بسوی آن جناب حمله بردند.[۱۹]

* * *

* الارشاد، ج ۲، ص ۱۰۱ / المفید، متوفای ۴۱۳:

* ترجمه رسولی: عمر بن سعد فریاد زد: ای درید پرچم را نزدیک آر، پس درید پرچم را نزدیک آورده سپس عمر بن سعد تیری بکمان گذارده بسوی لشکر حسینj پرتاب کرد و گفت: گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر رها کردم، بدنبال او لشکرش تیرها را رها کردند و بمیدان آمده مبارز خواستند، در این هنگام یسار غلام زیاد بن ابی‌سفیان بمیدان آمده، عبدالله بن عمیر (از لشکر امامj) بجنگ او بیرون آمد، یسار گفت تو کیستی؟ نژاد خویش را برای او گفت، یسار گفت: من تو را نمی‌شناسم باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر بجنگ من آید.[۲۰]

* * *

* الارشاد، ج ۲، ص ۱۰۳ / المفید، متوفای ۴۱۳:

* ترجمه رسولی: پس مسلم بن عوسجه اسدی رحمه الله علیه در این میان بزمین افتاد، و عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند و گرد و خاک که فرو نشست دیدند مسلم بر زمین افتاده پس حسینj پیش او آمد و هنوز رمقی داشت، و باو فرمود: ای مسلم خدایت رحمت کند، «از ایشان است کسی که گذراند پیمان خویش را و از ایشان کسی است که انتظار کشد و تغییر و تبدیلی نکردند» و حبیب بن مظاهر باو نزدیک شده گفت: ای مسلم بسیار بر من ناگوار است بزمین افتادن و شهادت تو، ای مسلم مژده گیر ببهشت، مسلم بآواز ضعیفی گفت: خدایت به نیکی بشارت دهد، حبیب گفت: اگر نبود که همانا من خود میدانم هم اکنون بدنبال تو خواهم آمد، هر سفارش و وصیتی داشتی انجام آن را می‌پذیرفتم (و بر عهده میگرفتم). پس دیگر باره آن بیشرم مردم بسوی حسینj حمله بردند، و شمر بن ذی‌الجوشن با میسره لشکر ابن سعد بر میسره لشکر حسینj حمله برد، و آنان در برابر پایداری کرده و با نیزه ایشان را باز زدند، پس از هر سو بحسینj و یارانش حمله برد، و یاران آن بزرگوار جنگ سختی کردند و آنان سی و دو نفر سوار بودند و با اینکه اندک بودند بر هر سو از سواران کوفه که حمله می‌افکندند آنها را پراکنده میکردند.[۲۱]

* * *

(متن عربی، ترجمه، نکات ویرایشی و … بر اساس مطالب موجود در نسخه چاپی بوده و مگر در مواردی جزئی مطابق ضوابط مصوب مؤسسه نیست. لذا مؤسسه مسؤولیتی نسبت به ترجمه‌ها ندارد.)

——————–

[۱]. * متن عربی: … قالوا: و لما صلی عمر بن سعد الغداه نهد باصحابه، و علی میمنته عمرو بن الحجاج، و علی میسرته شمر بن ذی‌الجوشن و اسم شمر شرحبیل بن عمرو بن معاویه، من آل الوحید، من بنی عامر بن صعصعه و علی الخیل عروه بن قیس، و علی الرجاله شبث ابن ربعی، و الرایه بید زید مولی عمر بن سعد. و عبی الحسین ع أیضا اصحابه، و کانوا اثنین و ثلاثین فارسا و اربعین راجلا، فجعل زهیر بن القین علی میمنته، و حبیب بن مظهر علی میسرته، و دفع الرایه الی أخیه العباس بن علی، ثم وقف، و وقفوا معه امام البیوت. و انحاز الحر بن یزید الذی کان جعجع بالحسین الی الحسین، فقال له: قد کان منی الذی کان، و قد اتیتک مواسیا لک بنفسی، افتری ذلک لی توبه مما کان منی؟ قال الحسین: نعم، انها لک توبه، فابشر، فأنت الحر فی الدنیا، و أنت الحر فی الآخره، ان شاء الله. قالوا: و نادی عمر بن سعد مولاه زیدا ان قدم الرایه، فتقدم بها، و شبت الحرب. فلم یزل اصحاب الحسین یقاتلون و یقتلون، حتی لم یبق معه غیر اهل بیته …

[۲]. متن عربی: … قال ابومخنف: فحدثنی الحجاج بن علی، عن محمد بن بشر الهمدانی، قال: اجتمعت الشیعه فی منزل سلیمان بن صرد، فذکرنا هلاک معاویه، فحمدنا الله علیه، فقال لنا سلیمان بن صرد: ان معاویه قد هلک، و ان حسینا قد تقبض علی القوم ببیعته، و قد خرج الی مکه، و أنتم شیعته و شیعه ابیه، فان کنتم تعلمون انکم ناصروه و مجاهدو عدوه فاکتبوا الیه، و ان خفتم الوهل و الفشل فلا تغروا الرجل من نفسه، قالوا: لا، بل نقاتل عدوه و نقتل أنفسنا دونه، قال: فاکتبوا الیه، فکتبوا الیه: بسم الله الرحمن الرحیم لحسین بن علی من سلیمان بن صرد و المسیب ابن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعته من المؤمنین و المسلمین من اهل الکوفه سلام علیک، فانا نحمد إلیک الله الذی لا اله الا هو، اما بعد، فالحمد لله الذی قصم عدوک الجبار العنید الذی انتزی علی هذه الامه فابتزها امرها، و غصبها فیئها، و تامر علیها بغیر رضا منها، ثم قتل خیارها، و استبقی شرارها، و جعل مال الله دوله بین جبابرتها و اغنیائها، فبعدا له کما بعدت ثمود! انه لیس علینا امام، فاقبل لعل الله ان یجمعنا بک علی الحق و النعمان ابن بشیر فی قصر الإماره لسنا نجتمع معه فی جمعه، و لا نخرج معه الی عید، و لو قد بلغنا انک قد اقبلت إلینا اخرجناه حتی نلحقه بالشام ان شاء الله، و السلام و رحمه الله علیک. قال: ثم سرحنا بالکتاب مع عبدالله بن سبع الهمدانی و عبدالله بن وال، و امرناهما بالنجاء، فخرج الرجلان مسرعین حتی قدما علی حسین لعشر مضین من شهر رمضان بمکه، ثم لبثنا یومین، ثم سرحنا الیه قیس ابن مسهر الصیداوی و عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدن الارحبی و عماره بن عبید السلولی، فحملوا معهم نحوا من ثلاثه و خمسین صحیفه، الصحیفه من الرجل و الاثنین و الأربعه …

[۳]. متن عربی: اما بعد، فقد خشیت الا یکون حملک علی الکتاب الی فی الاستعفاء من الوجه الذی وجهتک له الا الجبن، فامض لوجهک الذی وجهتک له، و السلام علیک. فقال مسلم لمن قرأ الکتاب: هذا ما لست ا تخوفه علی نفسی، فاقبل کما هو حتی مر بماء لطیئ، فنزل بهم، ثم ارتحل منه، فإذا رجل یرمی الصید، فنظر الیه قد رمی ظبیا حین اشرف له، فصرعه، فقال مسلم: یقتل عدونا ان شاء الله، ثم اقبل مسلم حتی دخل الکوفه، فنزل دار المختار ابن ابی‌عبید- و هی التی تدعی الیوم دار مسلم بن المسیب- و اقبلت الشیعه تختلف الیه، فلما اجتمعت الیه جماعه منهم قرأ علیهم کتاب حسین، فأخذوا یبکون. فقام عابس بن ابی‌شبیب الشاکری، فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: اما بعد، فانی لا اخبرک عن الناس، و لا اعلم ما فی انفسهم، و ما اغرک منهم، و الله لأحدثنک عما انا موطن نفسی علیه، و الله لأجیبنکم إذا دعوتم، و لاقاتلن معکم عدوکم، و لاضربن بسیفی دونکم حتی القی الله، لا ارید بذلک الا ما عند الله. فقام حبیب بن مظاهر الفقعسی، فقال: رحمک الله! قد قضیت ما فی نفسک، بواجز من قولک، ثم قال: و انا و الله الذی لا اله الا هو علی مثل ما هذا علیه. ثم قال الحنفی مثل ذلک …

[۴]. متن عربی: فدعا عمر قره بن قیس الحنظلی فقال له: ویحک یا قره! الق حسینا فسله ما جاء به؟ و ما ذا یرید؟ قال: فأتاه قره بن قیس، فلما رآه الحسین مقبلا قال: ا تعرفون هذا؟ فقال حبیب بن مظاهر: نعم، هذا رجل من حنظله تمیمی، و هو ابن أختنا، و لقد کنت اعرفه بحسن الرأی، و ما کنت أراه یشهد هذا المشهد، قال: فجاء حتی سلم علی الحسین، و ابلغه رساله عمر بن سعد الیه له، فقال الحسین: کتب الی اهل مصرکم هذا ان اقدم، فاما إذ کرهونی فانا انصرف عنهم، قال: ثم قال له حبیب بن مظاهر: ویحک یا قره ابن قیس! انی ترجع الی القوم الظالمین! انصر هذا الرجل الذی بابائه ایدک الله بالکرامه و إیانا معک، فقال له قره: ارجع الی صاحبی بجواب رسالته، و اری رأیی، قال: فانصرف الی عمر بن سعد فاخبره الخبر، فقال له عمر بن سعد: انی لأرجو ان یعافینی الله من حربه و قتاله.

[۵]. متن عربی: … و حسین جالس امام بیته محتبیا بسیفه، إذ خفق برأسه علی رکبتیه، و سمعت اخته زینب الصیحه فدنت من أخیها، فقالت: یا أخی، اما تسمع الأصوات قد اقتربت! قال: فرفع الحسین راسه فقال: انی رایت رسول الله ص فی المنام فقال لی: انک تروح إلینا، قال: فلطمت اخته وجهها و قالت: یا ویلتا! فقال: لیس لک الویل یا أخیه، اسکنی رحمک الرحمن! و قال العباس بن علی: یا أخی، أتاک القوم، قال: فنهض، ثم قال: یا عباس، ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم فتقول لهم: ما لکم؟ و ما بدا لکم؟ و تسألهم عما جاء بهم؟ فأتاهم العباس، فاستقبلهم فی نحو من عشرین فارسا فیهم زهیر بن القین و حبیب ابن مظاهر، فقال لهم العباس: ما بدا لکم؟ و ما تریدون؟ قالوا: جاء امر الأمیر بان نعرض علیکم ان تنزلوا علی حکمه او ننازلکم، قال: فلا تعجلوا. حتی ارجع الی ابی‌عبدالله فاعرض علیه ما ذکرتم، قال: فوقفوا ثم قالوا: القه فاعلمه ذلک، ثم القنا بما یقول، قال: فانصرف العباس راجعا یرکض الی الحسین یخبره بالخبر، و وقف اصحابه یخاطبون القوم، فقال حبیب ابن مظاهر لزهیر بن القین: کلم القوم ان شئت و ان شئت کلمتهم، فقال له زهیر: أنت بدأت بهذا، فکن أنت تکلمهم، فقال له حبیب بن مظاهر: اما و الله لبئس القوم عند الله غدا قوم یقدمون علیه قد قتلوا ذریه نبیهj و عترته و اهل بیته ص و عباد اهل هذا المصر المجتهدین بالأسحار، و الذاکرین الله کثیرا …

[۶]. متن عربی: … فلما صلی عمر بن سعد الغداه یوم السبت- و قد بلغنا أیضا انه کان یوم الجمعه، و کان ذلک الیوم یوم عاشوراء- خرج فیمن معه من الناس. قال: و عبا الحسین اصحابه، و صلی بهم صلاه الغداه، و کان معه اثنان و ثلاثون فارسا و اربعون راجلا، فجعل زهیر بن القین فی میمنه اصحابه، و حبیب بن مظاهر فی میسره اصحابه، و اعطی رایته العباس بن علی أخاه، و جعلوا البیوت فی ظهورهم، و امر بحطب و قصب کان من وراء البیوت یحرق بالنار مخافه ان یأتوهم من ورائهم قال: و کان الحسین ع اتی بقصب و حطب الی مکان من ورائهم منخفض کأنه ساقیه، فحفروه فی ساعه من اللیل، فجعلوه کالخندق، ثم القوا فیه ذلک الحطب و القصب، و قالوا: إذا عدوا علینا فقاتلونا ألقینا فیه النار کیلا نؤتی من ورائنا، و قاتلنا القوم من وجه واحد ففعلوا، و کان لهم نافعا …

[۷]. متن عربی: … اما بعد، فانسبونی فانظروا من انا، ثم ارجعوا الی انفسکم و عاتبوها، فانظروا، هل یحل لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟ ا لست ابن بنت نبیکم ص و ابن وصیه و ابن عمه، و أول المؤمنین بالله و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربه! او لیس حمزه سیدالشهداء عم ابی! ا و لیس جعفر الشهید الطیار ذو الجناحین عمی! او لم یبلغکم قول مستفیض فیکم: ان رسول الله ص قال لی و لأخی: هذان سیدا شباب اهل الجنه! فان صدقتمونی بما اقول- و هو الحق- فو الله ما تعمدت کذبا مذ علمت ان الله یمقت علیه اهله، و یضر به من اختلقه، و ان کذبتمونی فان فیکم من ان سالتموه عن ذلک اخبرکم، سلوا جابر بن عبدالله الأنصاری، او أباسعید الخدری، او سهل بن سعد الساعدی، او زید بن ارقم، او انس بن مالک، یخبروکم انهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله ص لی و لأخی. ا فما فی هذا حاجز لکم عن سفک دمی! فقال له شمر بن ذی‌الجوشن: هو یعبد الله علی حرف ان کان یدری ما یقول! فقال له حبیب بن مظاهر: و الله انی لاراک تعبد الله علی سبعین حرفا، و انا اشهد انک صادق ما تدری ما یقول، قد طبع الله علی قلبک، ثم قال لهم الحسین: فان کنتم فی شک من هذا القول ا فتشکون أثرا ما انی ابن بنت نبیکم! فو الله ما بین المشرق و المغرب ابن بنت نبی غیری منکم و لا من غیرکم، انا ابن بنت نبیکم خاصه. أخبرونی، ا تطلبونی بقتیل منکم قتلته، او مال لکم استهلکته، او بقصاص من جراحه؟ قال: فأخذوا لا یکلمونه …

[۸]. متن عربی: … فلما دنا منه عمر بن سعد و رمی بسهم ارتمی الناس، فلما ارتموا خرج یسار مولی زیاد بن ابی‌سفیان و سالم مولی عبیدالله بن زیاد، فقالا: من یبارز؟ لیخرج إلینا بعضکم، قال: فوثب حبیب بن مظاهر و بریر بن حضیر، فقال لهما حسین: اجلسا، فقام عبدالله بن عمیر الکلبی فقال: أباعبدالله، رحمک الله! ائذن لی فلاخرج إلیهما، فرای حسین رجلا آدم طویلا شدید الساعدین بعید ما بین المنکبین، فقال حسین: انی لاحسبه للاقران قتالا، اخرج ان شئت، قال: فخرج إلیهما، فقالا له: من أنت؟ فانتسب لهما، فقالا: لا نعرفک، لیخرج إلینا زهیر بن القین او حبیب بن مظاهر او بریر بن حضیر، و یسار مستنتل امام سالم، فقال له الکلبی: یا بن الزانیه، و بک رغبه عن مبارزه احد من الناس، و ما یخرج إلیک احد من الناس الا و هو…

[۹]. متن عربی: … متم علی اعمالکم، أینا مرق من الدین، و من هو اولی بصلی النار! قال: ثم ان عمرو بن الحجاج حمل علی الحسین فی میمنه عمر بن سعد من نحو الفرات، فاضطربوا ساعه، فصرع مسلم بن عوسجه الأسدی أول اصحاب الحسین، ثم انصرف عمرو بن الحجاج و اصحابه، و ارتفعت الغبره، فإذا هم به صریع، فمشی الیه الحسین فإذا به رمق، فقال: رحمک ربک یا مسلم بن عوسجه، «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا». و دنا منه حبیب بن مظاهر فقال: عز علی مصرعک یا مسلم، ابشر بالجنه، فقال له مسلم قولا ضعیفا: بشرک الله بخیر! فقال له حبیب: لو لا انی اعلم انی فی اثرک لاحق بک من ساعتی هذه لأحببت ان توصینی بکل ما أهمک حتی احفظک فی کل ذلک بما أنت اهل له فی القرابه و الدین، قال: بل انا اوصیک بهذا رحمک الله- و اهوی بیده الی الحسین- ان تموت دونه، قال: افعل و رب الکعبه، قال: فما کان باسرع من ان مات فی ایدیهم، و صاحت جاریه له فقالت: یا بن عوسجتاه! یا سیداه! فتنادی اصحاب عمرو بن الحجاج: قتلنا مسلم بن عوسجه الأسدی، فقال شبث لبعض من حوله من اصحابه: ثکلتکم أمهاتکم! انما تقتلون انفسکم بایدیکم، و تذللون انفسکم لغیرکم، تفرحون ان یقتل مثل مسلم بن عوسجه! اما و الذی اسلمت له لرب موقف له قد رایته فی المسلمین کریم! لقد رایته یوم سلق آذربیجان قتل سته من المشرکین قبل تتام خیول المسلمین، ا فیقتل منکم مثله و تفرحون! قال: و کان الذی قتل مسلم بن عوسجه مسلم بن عبدالله الضبابی و عبدالرحمن بن ابی‌خشکاره البجلی …

[۱۰]. متن عربی: … قال: فلما رای ذلک ابوثمامه عمرو بن عبدالله الصائدی قال للحسین: یا أباعبدالله، نفسی لک الفداء! انی اری هؤلاء قد اقتربوا منک، و لا و الله لا تقتل حتی اقتل دونک ان شاء الله، و أحب ان القی ربی و قد صلیت هذه الصلاه التی دنا وقتها، قال: فرفع الحسین راسه ثم قال: ذکرت الصلاه، جعلک الله من المصلین الذاکرین! نعم، هذا أول وقتها، ثم قال: سلوهم ان یکفوا عنا حتی نصلی، فقال لهم الحصین بن تمیم: انها لا تقبل، فقال له حبیب بن مظاهر: لا تقبل زعمت! الصلاه من آل رسول الله ص لا تقبل و تقبل منک یا حمار! قال: فحمل علیهم حصین بن تمیم، و خرج الیه حبیب بن مظاهر، فضرب وجه فرسه بالسیف، فشب و وقع عنه، و حمله اصحابه فاستنقذوه، و أخذ حبیب یقول: اقسم لو کنا لکم اعدادا او شطرکم ولیتم اکتادا یا شر قوم حسبا و آدا. قال: و جعل یقول یومئذ: انا حبیب و ابی مظاهر فارس هیجاء و حرب تسعر أنتم اعد عده و اکثر و نحن اوفی منکم و اصبر و نحن اعلی حجه و اظهر حقا و اتقی منکم و اعذر و قاتل قتالا شدیدا، فحمل علیه رجل من بنی تمیم فضربه بالسیف علی راسه فقتله- و کان یقال له: بدیل بن صریم من بنی عقفان- و حمل علیه آخر من بنی تمیم فطعنه فوقع، فذهب لیقوم، فضربه الحصین بن تمیم علی راسه بالسیف، فوقع، و نزل الیه التمیمی فاحتز راسه، فقال له الحصین: انی لشریکک فی قتله، فقال الآخر: و الله ما قتله غیری، فقال الحصین: أعطنیه اعلقه فی عنق فرسی کیما یری الناس و یعلموا انی شرکت فی قتله، ثم خذه أنت بعد فامض به الی عبیدالله بن زیاد، فلا حاجه لی فیما تعطاه علی قتلک ایاه قال: فأبی علیه، فاصلح قومه فیما بینهما علی هذا، فدفع الیه راس حبیب بن مظاهر، فجال به فی العسکر قد علقه فی عنق فرسه، ثم دفعه بعد ذلک الیه، فلما رجعوا الی الکوفه أخذ الآخر راس حبیب فعلقه فی لبان فرسه، ثم اقبل به الی ابن زیاد فی القصر فبصر به ابنه القاسم بن حبیب، و هو یومئذ قد راهق، فاقبل مع الفارس لا یفارقه، کلما دخل القصر دخل معه، و إذا خرج خرج معه، فارتاب به، فقال: ما لک یا بنی تتبعنی! قال: لا شیء، قال: بلی، یا بنی أخبرنی، قال له: ان هذا الراس الذی معک راس ابی، ا فتعطینیه حتی ادفنه؟ قال: یا بنی، لا یرضی الأمیر ان یدفن، و انا ارید ان یثیبنی الأمیر علی قتله ثوابا حسنا، قال له الغلام: لکن الله لا یثیبک علی ذلک الا اسوا الثواب، اما و الله لقد قتلت خیرا منک، و بکی فمکث الغلام حتی إذا ادرک لم یکن له همه الا اتباع اثر قاتل ابیه لیجد منه غره فیقتله بابیه، فلما کان زمان مصعب بن الزبیر و غزا مصعب باجمیرا دخل عسکر مصعب فإذا قاتل ابیه فی فسطاطه، فاقبل یختلف فی طلبه و التماس غرته، فدخل علیه و هو قائل نصف النهار فضربه بسیفه حتی برد. قال ابومخنف: حدثنی محمد بن قیس، قال: لما قتل حبیب بن مظاهر هد ذلک حسینا و قال عند ذلک: احتسب نفسی و حماه اصحابی، قال: فاخذ الحر یرتجز و یقول: آلیت لا اقتل حتی اقتلا و لن أصاب الیوم الا مقبلا …

[۱۱]. متن عربی: … بسم الله الرحمن الرحیم، إلی الحسین بن علی رضی الله عنهما، من سلیمان بن صرد و المسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و جماعه شیعته من المؤمنین، أما بعد فالحمد لله الذی قصم عدوک و عدو أبیک من قبلک الجبار العنید الغشوم الظلوم الذی أبتر هذه الأمه و عضاها و تأمر علیها بغیر رضاها، ثم قتل خیارها و استبقی أشرارها، فبعدا له کما بعدت ثمود! ثم إنه قد بلغنا أن ولده اللعین قد تأمر علی هذه الأمه بلا مشوره و لا إجماع و لا علم من الأخبار، و نحن مقاتلون معک و باذلون أنفسنا من دونک فاقبل إلیه فرحا مسرورا مأمونا مبارکا سدیدا و سیدا أمیرا مطاعا إماما خلیفه علینا مهدیا، فإنه لیس علیک إمام و لا أمیر إلا النعمان بن بشیر و هو فی قصر الإماره وحید طرید، لیس یجتمع معه فی جمعه و لا یخرج معه إلی عید و لا یؤدی إلیه الخراج، یدعو فلا یجاب و یأمر فلا یطاع، و لو بلغنا أنک قد أقبلت إلینا أخرجناه عنا حتی یلحق بالشام، فاقدم إلینا فلعل الله عز و جل أن یجمعنا بک علی الحق، و السلام علیک و رحمه الله و برکاته یا ابن رسول الله و لا قوه إلا بالله العلی العظیم» …

[۱۲]متن عربی: … قال: ثم دعا عمر بن سعد رجلا من أصحابه یقال له عروه بن قیس، فقال له! امض یا هذا إلی الحسین فقل له: ما تصنع فی هذا الموضع؟ و ما الذی أخرجه عن مکه و قد کان مستوطنا بها؟ فقال عروه بن قیس: أیها الأمیر! إنی کنت الیوم أکاتب الحسین و یکاتبنی و أنا أستحیی أن أسیر إلیه، فإن رأیت أن تبعث غیری فابعث. قال فبعث إلیه رجلا یقال له فلان بن عبدالله السبیعی، و کان فارسا بطلا شجاعا لا یرد وجهه عن شیء، فقال له عمر بن سعد: امض إلی الحسین فسله ما الذی أخرجه عن مکه و ما یرید. قال: فأقبل السبیعی نحو الحسین، ثم قال له الحسین لما رآه: ضع سیفک حتی نکلمک! فقال: لا و لا کرامه لک، إنما أنا رسول عمر بن سعد، فإن سمعت منی بلغتک ما أرسلت به، و إن أبیت انصرفت عنک. فقال له أبوثمامه الصائدی: فإنی آخذ سیفک، فقال: لا و الله لا یمس سیفی أحد، فقال أبوثمامه: فتکلم بما ترید و لا تدن من الحسین، فإنک رجل فاسق. قال: فغضب السبیعی و رجع إلی عمر بن سعد و قال: إنهم لم یترکونی أصل إلی الحسین فأبلغه الرساله. قال: فأرسل إلیه قره بن قیس الحنظلی فأقبل، فلما رأی معسکر الحسین قال الحسین لأصحابه: هل تعرفون هذا؟ فقال حبیب بن مظاهر الأسدی: نعم هذا من بنی تمیم و قد کنت أعرفه بحسن الرأی، و ما ظننت أنه یشهد هذا المشهد. قال: و تقدم الحنظلی حتی وقف بین یدی الحسین فسلم علیه و أبلغه رساله عمر بن سعد. فقال: یا هذا، أعلم صاحبک عنی أنی لم أرد إلی ههنا حتی کتب إلی أهل مصرکم أن یبایعونی و لا یخذلونی و ینصرونی، فإن کرهونی أنصرف عنهم من حیث جئت. قال: ثم وثب إلیه حبیب بن مظاهر الأسدی، فقال: ویحک یا قره! عهدی بک و أنت حسن الرأی فی أهل البیت فما الذی غیرک حتی أتیتنا فی هذه الرساله؟ فأقم عندنا و انصر هذا الرجل! فقال الحنظلی: لقد قلت الحق، و لکنی أرجع إلی صاحبی بجواب رسالته و أنظر فی ذلک. قال: فانصرف الحنظلی إلی عمر بن سعد و خبره بمقاله الحسین رضی الله عنه، و کتب عمر بن سعد إلی عبیدالله بن زیاد بذلک، فکتب إلیه یحرضه علی قتله. فقال: إنا لِلهِ وَ إنا إلَیْهِ راجِعونَ، ۲: ۱۵۶ یا ابن زیاد کأنک لا تعرف العواقب! و الله المستعان.

[۱۳]. متن عربی: … قال: و إذا المنادی ینادی من عسکر عمر: یا جند الله ارکبوا! قال: فرکب الناس و ساروا نحو معسکر الحسین، و الحسین فی وقته ذلک جالس قد خفق رأسه علی رکبتیه، و سمعت أخته زینب رضی الله عنها الصیحه و الضجه، فدنت من أخیها و حرکته فقالت: یا أخی! ألا تسمع الأصوات قد اقتربت منا؟ قال: فرفع الحسین رأسه و قال: یا أختاه! إنی رأیت جدی فی المنام و أبی علیا و فاطمه أمی و أخی الحسنb فقالوا: یا حسین! إنک رائح إلینا عن قریب، و قد و الله یا أختاه دنا الأمر فی ذلک، لا شک قال: فلطمت زینب وجهها و صاحت [وا خیبتاه]، فقال الحسین: مهلا! اسکتی و لا تصیحی فتشمت بنا الأعداء. ثم أقبل الحسین علی أخیه العباس فقال: یا أخی ارکب و تقدم إلی هؤلاء القوم و سلهم عن حالهم و ارجع إلی بالخبر. قال: فرکب العباس فی إخوته رضی الله عنهم و معه أیضا عشره فوارس حتی دنا من القوم ثم قال: ما شأنکم و ما تریدون؟ فقالوا: نرید أنه قد جاء الأمر من عند عبیدالله بن زیاد یأمرنا أن نعرض علیکم أن تنزلوا علی أمر عبیدالله بن زیاد أو نلحقکم بمن سلف. فقال لهم العباس: لا تعجلوا حتی أرجع إلی الحسین فأخبره بذلک. قال: فوقف القوم فی مواضعهم، و رجع العباس إلی الحسین فأخبره بذلک، فأطرق الحسین ساعه، و العباس واقف بین یدیه، و أصحاب الحسین یخاطبون أصحاب عمر بن سعد، فقال لهم حبیب بن مظاهر: أما و الله لبئس القوم یقدمون غدا علی الله عز و جل و علی رسوله محمدp و قد قتلوا ذریته و أهل بیته المجتهدین بالأسحار الذاکرین الله کثیرا باللیل و النهار و شیعته الأتقیاء الأبرار.

[۱۴]. متن عربی: ثم برز من بعده حبیب بن مظاهر الأسدی و هو یقول: أنا حبیب و أبی مظاهر لنحن أزکی منکم و أطهرننصر خیر الناس حین یذکر فقتل منهم احدا و ثلاثین رجلا ثم قتل …

[۱۵]. متن عربی: «فکتبوا (بسم الله الرحمن الرحیم) للحسین بن علی ع من سلیمان بن صرد و المسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعته من المؤمنین و المسلمین من أهل الکوفه سلام علیک فإنا نحمد إلیک الله الذی لا إله إلا هو. أما بعد فالحمد لله الذی قصم عدوک الجبار العنید الذی انتزی علی هذه الأمه فابتزها أمرها و غصبها فیئها و تأمر علیها بغیر رضی منها ثم قتل خیارها و استبقی شرارها و جعل مال الله دوله بین جبابرتها و أغنیائها فبعدا له کما بعدت ثمود إنه لیس علینا إمام فأقبل لعل الله أن یجمعنا بک علی الحق و النعمان بن بشیر فی قصر الإماره لسنا نجمع معه فی جمعه و لا نخرج معه إلی عید و لو قد بلغنا أنک أقبلت إلینا أخرجناه حتی نلحقه بالشام إن شاء الله. ثم سرحوا الکتاب مع عبدالله بن مسمع الهمدانی و عبدالله بن وال و أمروهما بالنجاء فخرجا مسرعین حتی قدما علی الحسین ع بمکه لعشر مضین من شهر رمضان. و لبث أهل الکوفه یومین بعد تسریحهم بالکتاب و أنفذوا قیس بن مسهر الصیداوی و عبدالرحمن بن عبدالله الأرحبی و عماره بن عبد السلولی إلی الحسین ع و معهم نحو من مائه و خمسین صحیفه من الرجل و الاثنین و الأربعه. ثم لبثوا یومین آخرین و سرحوا إلیه هانئ بن هانئ السبیعی و سعید بن عبدالله الحنفی و کتبوا إلیه: أما بعد: (بسم الله الرحمن الرحیم) للحسین بن علی من شیعته من المؤمنین و المسلمین. فحی هلا فإن الناس ینتظرونک لا رأی لهم غیرک فالعجل العجل ثم العجل العجل و السلام.

[۱۶]. متن عربی: فأقبل کثیر إلیه فلما رآه أبوثمامه الصائدی قال للحسین ع أصلحک الله یا أباعبدالله قد جاءک شر أهل الأرض و أجرؤهم علی دم و أفتکهم «۱» و قام إلیه فقال له ضع سیفک قال لا و لا کرامه إنما أنا رسول فإن سمعتم منی بلغتکم ما أرسلت به إلیکم و إن أبیتم انصرفت عنکم قال فإنی آخذ بقائم سیفک ثم تکلم بحاجتک قال لا و الله لا تمسه فقال له أخبرنی بما جئت به و أنا أبلغه عنک و لا أدعک تدنو منه فإنک فاجر فاستبا و انصرف إلی عمر بن سعد فأخبره الخبر. فدعا عمر قره بن قیس الحنظلی فقال له ویحک یا قره الق حسینا فسله ما جاء به و ما ذا یرید فأتاه قره فلما رآه الحسین ع مقبلا قال أ تعرفون هذا فقال له حبیب بن مظاهر نعم هذا رجل من حنظله تمیم و هو ابن أختنا و قد کنت أعرفه بحسن الرأی و ما کنت أراه یشهد هذا المشهد فجاء حتی سلم علی الحسین ع و أبلغه رساله عمر بن سعد إلیه فقال له الحسین کتب إلی أهل مصرکم هذا أن اقدم فأما إذ کرهتمونی فأنا أنصرف عنکم ثم قال حبیب بن مظاهر ویحک یا قره أین ترجع إلی القوم الظالمین انصر هذا الرجل الذی بآبائه أیدک الله بالکرامه فقال له قره أرجع إلی صاحبی بجواب رسالته و أری رأیی قال فانصرف إلی عمر بن سعد فأخبره الخبر فقال عمر أرجو أن یعافینی الله من حربه و قتاله …

[۱۷]. متن عربی: … ثم نادی عمر بن سعد یا خیل الله ارکبی و أبشری فرکب الناس ثم زحف نحوهم بعد العصر و حسین ع جالس أمام بیته محتب بسیفه إذ خفق برأسه علی رکبتیه و سمعت أخته الصیحه فدنت من أخیها فقالت یا أخی أ ما تسمع الأصوات قد اقتربت فرفع الحسین ع رأسه فقال إنی رأیت رسول الله ص الساعه فی المنام فقال لی إنک تروح إلینا فلطمت أخته وجهها و نادت بالویل فقال لها لیس لک الویل یا أخیه اسکتی رحمک الله و قال له العباس بن علی رحمه الله علیه یا أخی أتاک القوم فنهض ثم قال یا عباس ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم و تقول لهم ما لکم و ما بدا لکم و تسألهم عما جاء بهم. فأتاهم العباس فی نحو من عشرین فارسا فیهم «۳» زهیر بن القین و حبیب بن مظاهر فقال لهم العباس ما بدا لکم و ما تریدون قالوا جاء أمر الأمیر أن نعرض علیکم أن تنزلوا علی حکمه أو نناجزکم قال فلا تعجلوا حتی أرجع إلی أبی‌عبدالله فأعرض علیه ما ذکرتم فوقفوا و قالوا القه فأعلمه ثم القنا بما یقول لک فانصرف العباس راجعا یرکض إلی الحسین ع یخبره الخبر و وقف أصحابه یخاطبون القوم و یعظونهم و یکفونهم عن قتال الحسین. فجاء العباس إلی الحسین ع فأخبره بما قال القوم فقال ارجع إلیهم فإن استطعت أن تؤخرهم إلی الغدوه و تدفعهم عنا العشیه لعلنا نصلی لربنا اللیله و ندعوه و نستغفره فهو یعلم أنی قد أحب الصلاه له و تلاوه کتابه و الدعاء و الاستغفار. کم إلی غد فإن استسلمتم سرحناکم إلی أمیرنا عبیدالله بن زیاد و إن أبیتم فلسنا تارکیکم و انصرف …

[۱۸]. متن عربی: … و أصبح الحسین بن علی ع فعبأ أصحابه بعد صلاه الغداه و کان معه اثنان و ثلاثون فارسا و أربعون راجلا فجعل زهیر بن القین فی میمنه أصحابه و حبیب بن مظاهر فی میسره أصحابه و أعطی رایته العباس أخاه و جعلوا البیوت فی ظهورهم و أمر بحطب و قصب کان من وراء البیوت أن یترک فی خندق کان قد حفر هناک و أن یحرق بالنار مخافه أن یأتوهم من ورائهم …

[۱۹]. متن عربی: …ثم دعا الحسین ع براحلته فرکبها و نادی بأعلی صوته یا أهل العراق و جلهم یسمعون فقال أیها الناس اسمعوا قولی و لا تعجلوا حتی أعظکم بما یحق لکم علی و حتی أعذر إلیکم فإن أعطیتمونی النصف کنتم بذلک أسعد و إن لم تعطونی النصف من أنفسکم فأجمعوا رأیکم ثم لا یکن أمرکم علیکم غمه ثم اقضوا إلی و لا تنظرون إن ولیی الله الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین ثم حمد الله و أثنی علیه و ذکر الله بما هو أهله و صلی علی النبی ص و علی ملائکه الله و أنبیائه فلم یسمع متکلم قط قبله و لا بعده أبلغ فی منطق منه ثم قال أما بعد فانسبونی فانظروا من أنا ثم ارجعوا إلی أنفسکم و عاتبوها فانظروا هل یصلح لکم قتلی و انتهاک حرمتی أ لست ابن بنت نبیکم و ابن وصیه و ابن عمه و أول المؤمنین المصدق لرسول الله بما جاء به من عند ربه أ و لیس حمزه سیدالشهداء عمی أ و لیس جعفر الطیار فی الجنه بجناحین عمی أ و لم یبلغکم ما قال رسول الله لی و لأخی هذان سیدا شباب أهل الجنه فإن صدقتمونی بما أقول و هو الحق و الله ما تعمدت کذبا منذ علمت أن الله یمقت علیه أهله و إن کذبتمونی فإن فیکم من لو سألتموه عن ذلک أخبرکم سلوا جابر بن عبدالله الأنصاری و أباسعید الخدری و سهل بن سعد الساعدی و زید بن أرقم و أنس بن مالک یخبروکم أنهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله ص لی و لأخی أ ما فی هذا حاجز لکم عن سفک دمی فقال له شمر بن ذی‌الجوشن هو یعبد الله علی حرف إن کان یدری ما تقول فقال له حبیب بن مظاهر و الله إنی لأراک تعبد الله علی سبعین حرفا و أنا أشهد أنک صادق ما تدری ما یقول قد طبع الله علی قلبک ثم قال لهم الحسین ع فإن کنتم فی شک من هذا أ فتشکون أنی ابن بنت نبیکم فو الله ما بین المشرق و المغرب ابن بنت نبی غیری فیکم و لا فی غیرکم ویحکم أ تطلبونی بقتیل منکم قتلته أو مال لکم استهلکته أو بقصاص جراحه فأخذوا لا یکلمونه فنادی یا شبث بن ربعی یا حجار بن أبجر یا قیس بن الأشعث یا یزید بن الحارث أ لم تکتبوا إلی أن قد أینعت الثمار و اخضر الجناب و إنما تقدم علی جند لک مجند فقال له قیس بن الأشعث ما ندری ما تقول و لکن انزل علی حکم بنی عمک فإنهم لم یروک إلا ما تحب فقال له الحسین لا و الله لا أعطیکم بیدی إعطاء الذلیل و لا أفر فرار العبید ثم نادی یا عباد الله إنی عذت بربی و ربکم أن ترجمون أعوذ بربی و ربکم من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب. ثم إنه أناخ راحلته و أمر عقبه بن سمعان فعقلها و أقبلوا …

[۲۰]. متن عربی: … و نادی عمر بن سعد یا ذوید «۲» أدن رایتک فأدناها ثم وضع سهمه فی کبد قوسه ثم رمی و قال اشهدوا أنی أول من رمی ثم ارتمی الناس و تبارزوا فبرز یسار مولی زیاد بن أبی‌سفیان و برز إلیه عبدالله بن عمیر فقال له یسار من أنت فانتسب له فقال لست أعرفک لیخرج إلی زهیر بن القین أو حبیب بن مظاهر …

[۲۱]. متن عربی: … فصرع مسلم بن عوسجه الأسدی رحمه الله علیه و انصرف عمرو و أصحابه و انقطعت الغبره فوجدوا مسلما صریعا فمشی إلیه الحسین ع فإذا به رمق فقال رحمک الله یا مسلم منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاو دنا منه حبیب بن مظاهر فقال عز علی مصرعک یا مسلم أبشر بالجنه فقال مسلم قولا ضعیفا بشرک الله بخیر فقال له حبیب لو لا أنی أعلم أنی فی أثرک من ساعتی هذه لأحببت أن توصینی بکل ما أهمک. ثم تراجع القوم إلی الحسین ع فحمل شمر بن ذی‌الجوشن لعنه الله علی أهل المیسره فثبتوا له فطاعنوه و حمل علی الحسین و أصحابه من کل جانب و قاتلهم أصحاب الحسین قتالا شدیدا فأخذت خیلهم تحمل و إنما هی اثنان و ثلاثون فارسا فلا تحمل علی جانب من خیل الکوفه إلا کشفته …

سلسله مباحثات استاد ریاحی

کتاب‌خانه قرآن و حدیث مؤسسه

فهرست درختی سایت

باز کردن همه | بستن همه