کوچههای غربت و غم، قطحی یک مرد بود
السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ
السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَهَ وَلِیِّ اللَّهِ
السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ
السَّلَامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ
السَّلَامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الرَّضِیَّهُ الْمَرْضِیَّهُ
السَّلَامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِیَّهُ
السَّلَامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَهُ الْمَغْصُوبَهُ
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
* * *
سیبها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را … نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
* * *
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
* * *
گفت: آرام باش چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم …
دست من را بگیر و گریه نکن
مرد گریه نمیکند پسرم
* * *
چادرش را تکاند با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
* * *
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن این صدای روضه کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانهای مشکی است
***
با خودم فکر میکنم حالا
کوچه ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی فاطمیه نزدیک است
(((سید حمیدرضا برقعی)))