نکاتی درباره اعتبار داستان ارینب بنت اسحاق
سایت انتشارات نیستان در دیماه ۱۳۹۳ مصاحبهای با استاد ریاحی درباره کتاب «کرشمه خسروانی یا مخالف بیداد به طرزهمایون» منتشر که به دلایل نامعلومی قسمت دوم آن منتشر نشد.
متن زیر بخشی از قسمت دوم این مصاحبه است که مربوط به اعتبارسنجی داستان این کتاب است که پس از بازبینی و تکمیل آن توسط خود استاد منتشر میشود.
سؤال خبرنگار:
گویا شما از نظر محتوایی و اعتبار داستان، نقدی را به نمایشنامه کرشمه خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون وارد میدانید. خواهش میکنم درباره این نکته بفرمایید.
پاسخ استاد ریاحی:
بله! این داستان در سالهای اخیر با مخالفتهایی مواجه شده که بیشتر در مقابله با یک شبهه بوده است. یعنی برای آنکه بتوانند شبهه را رد کنند، منکر داستان شدهاند، اما به نظر حقیر باید علمی بر مسأله برخورد کرد، نه احساسی و منفعل.
قدیمیترین منبعی که این داستان را نقل کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که میگویند از آثار ابن قتیبه الدینوری است، اما به نظر حقیر چندان هم قطعی نیست وقاعدتا از فردی ناشناخته است و با توجه به اینکه بحثش مفصل است و از موضوع اصلی بازمان میکند، فعلا کاری به آن نداریم.
حالا فرض کنیم کتاب واقعا مربوط به ابن قتیبه است. ابن قتیبه متوفای قبل از سال ۲۸۰ هجری قمری است. یعنی تقریبا در زمان ائمه آخر ما زندگی میکرده است. حضرت امام عسکری علیهالسلام حدود سال ۲۶۰ هجری شهید شدند، یعنی ابن قتیبه نهایتا بیست سال بعد از ایشان فوت شده باشد. با این حساب کمی بیش از دویست سال با دوران سیدالشهداء علیه السلام فاصله دارد، اما با این حال از نظر قدمت و نزدیکی به زمان ایشان، نسبت به بسیاری از افرادی که میشناسیم نزدیکتر است. اگر بخواهیم با علمای و محدثین خودمان مقایسه کنیم، از ثقهالاسلام الکلینی حدود ۴۰ سال قدیمیتر است. بالطبع از شیخ صدوق و مفید و شیخ الطائفه هم خیلی قدیمیتر میشود و در نتیجه به دوران سیدالشهداء علیهالسلام نزدیکتر است. اگر روایات معتبر و حتی غیر معتبر معدودی را که که درباره زندگی سیدالشهداء به دست ما رسیده و اهمیتشان گزارشهای تاریخی مرسل بسیار مهمتر است، کنار بگذاریم، تقریبا همه اطلاعات ما از زندگی سیدالشهداء علیهالسلام در چهار قرن اول از همین کتابها است. کتابهایی مثل تاریخ یعقوی، تاریخ طبری، الطوال و امثال آن که البته اینها از الامامه و السیاسه قدیمیتر هستند یا البدء و التاریخ، مروج الذهب، مقاتل الطالبیین و مانند آن که کمی بعد از این کتاب قرار دارند. چیزی که درباره گزارشهای این کتابها فرق میکند، یکی تقدم و تأخر نسبی آنها است و دیگری شخصیت نویسندههای آنها و اینکه چقدر میتوان به آنها اعتماد کرد. به نظر حقیر میزان اعتماد به ابن قتیبه کمتر از طبری نیست، اما مهم آنکه گفتیم به احتمال زیاد کتاب الامامه و اسیاسه یا کلا کار او نیست، یا حداقل بخشهای مهمی از آن را از کتاب یا کتابهایی دیگر کپی کرده است. خلاصه آنکه بحث درباره اعتبار سنجی مطالب کتاب و از جمله داستان مورد نظر ما با ابهامات زیادی مواجه است و نمیتوان این گزارش را معتبر دانست.
با توجه به آنچه عرض کردم، این قسمت عرایضم را روی محتوای داستان متمرکز میکنم. طبیعتا کلیت داستان یا معتبر و قابل قبول است و یا غیر معتبر که درباره هر دو حالت مطالبی را عرض میکنم.
حالت اولی که در مورد کلیت این داستان میتوانیم در نظر بگیریم که این است که این داستان معتبر باشد. اگر فرض کنیم داستان معتبر باشد، به نظر من کسانی که تصور میکنند جنگ بین حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و یزید، جنگی بر سر یک موضوع عاشقانه بوده است، خیلی دارند کم لطفی میکنند. حتی باید گفت خیلی دارند بیدقتی میکنند. تمام شواهد و قرائن دال بر این است جنگ بین حضرت سیدالشهداء علیهالسلام و یزید بر سر چیز دیگری است و هیچ روایت یا گزارش تاریخی دال بر اینکه یزید یا حضرت سیدالشهداء در اقدام خود اشارهای به این موضوع یا مشابه کرده باشند، وجود ندارد. یزید میخواهد حکومتی را که از پدرش به ارث برده، حفظ کند و از مخالفان خود و احیانا مدعیان حکومت تعهد بگیرد که تحت ولای او هستند. امام علیهالسلام هم نمیخواهند زیر بار یزیدی بروند که بر خلاف پدرش، نه تنها ظواهر دین را حفظ نمیکند که علنا به فسق و فجور مشغول است. حتی اگر کسی به طور قطع بگوید که امام علیهالسلام از ابتدا به دنبال تشکیل حکومت بودهاند، باز میبینیم که دعوا چیز دیگری بوده است که بسیار مهمتر از یک دعوای عاشقانه است. حتی اگر بخواهیم عقدهگشایی از یک شکست عشقی را هم بیتأثیر در ماجراهای بین یزید و امام علیهالسلام ندانیم، وقتی داستان را مرور میکنیم، میبینیم که با فرض پذیرش این داستان، حضرت سیدالشهدا علیهالسلام به تعبیر عامیانه برنده این ماجرا است و بازنده یزید است. لذا طبیعی است که اگر بخواهیم پای شکست عشقی را هم وسط بکشیم، همه چیز بر ضد یزید است که بازنده است و امام علیهالسلام به کلی از این اتهام تبرئه میشوند. بله اگر حضرت سیدالشهداء شکست عشقی خورده بود، ممکن بود این اتهام وارد شود، اما میبینیم که ماجرای داستان کاملا خلاف آن است و امام علیهالسلام در این داستان نه تنها پیروز ظاهری است که اتفاقا خیلی هم بلند منشانه برخورد میکنند و بدون چشمداشت به زنی که حلال ایشان بوده، امانتداری کرده و زن را تحویل همسر اولش میدهند. باز میگردم سر حرف اولم که حتی با فرض صحت داستان، دعوای یزید با حضرت سیدالهشهداء هم سر چیز مهمتری بوده است که حکومت است.
حالت دوم هم اینکه داستان را معتبر ندانیم که در این صورت اصلا بحثی نمیماند.
در اینجا این را هم عرض کنم که عدهای از محققین ایراداتی به داستان گرفتهاند که تعدادی از آنها را فهرستوار عرض میکنم:
- خبر واحد است و فقط کتاب الامامه و السیاسه این داستان را نقل کرده و دیگران هم از او گرفتهاند.
- یزید چه در دوران معاویه و چه در زمان حکومتش سفری به عراق نداشته و ارینب هم سفری به شام نداشته که بخواهد ملاقاتی رخ داده باشد.
- ابوالدرداء خزرجی بوده و ارینب قرشی در حالی که در داستان این دو را از اقوام هم معرفی کرده است.
- نام و نشانی از ارینب در غیر این داستان وجود ندارد.
- اگر منظور از عبدالله بن سلام، صحابی حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله باشد که در سال ۴۳ هجری فوت کرد، در سنین کهولت بوده و چنین داستانی بعید است. در ضمن کسی او را جزء والیان عراق ثبت نکرده است.
- ابوالدرداء که در داستان به صحابی پیامبر بودنش تصریح شده، حدود سال ۳۲ هجری فوت شده، یعنی در زمان خلافت عثمان، در حالی که این داستان قاعدتا مربوط به پس از شهادت امیر مؤمنان سلاماللهعلیه در سال ۴۰ یا ۴۱ هجری است.
- در زمان فوت ابوالدرداء، یزید حدود ۶ سال داشته که با چنین داستانی توجیهپذیر نیست.
- در این داستان ادعا شده است که امام حسین علیهالسلام، ارینب را سهطلاقه کرده که این، حداقل در مکتب اهل بیت باطل است.
و بسیاری اشکالات دیگر که عدهای هم در صدد پاسخ به این موارد برآمدهاند که هر چند بعضی از آنها را توجیه کردهاند، اما بر مبنای مکتب خلفا حداقل توجیحی در اشکال ۶ و ۷ و در بر اساس مکتب اهل بیت علیهمالسلام توجیهی بر موارد ۶ تا ۸ ندیدهام و اینها ایرادات مهمی است.
نکته آخری را هم بگویم و إن شاء الله ختم کلام باشد. برای این که صحت یک داستان تاریخی را بسنجیم، به دو گونه میشود با آن برخورد کرد. اول، ضابطه علمی یا حداقل شبه علمی و دوم برخورد سلیقهای که طبیعتا قابل قبول نیست و باطل است. برخورد سلیقهای یعنی بگوییم یک واقعه تاریخی را اگر ما خوشمان آمد، معتبر و درست است، داستان بنویسیم، فیلم بسازیم، روی منبر بگوییم، بر اساس آن شعر بگوییم و در مداحی استفاده کنیم یا نمایشنامه بنویسیم و اجرا کنیم و غیره. اگر هم خوشمان نیامد، بگوییم باطل است و زیر آب آن را بزنیم که گفتیم این روش غیر علمی و جاهلانه است. این داستان هم از این قاعده استثنا نیست.
پس باید به دنبال یک روش علمی باشیم و بر اساس آن اعتبار گزارشها را بسنجیم، حال میخواهد نتیجه خوشآیند ما باشد یا نباشد. این خوش آمدن و نیامدن در اعتبارسنجی جایگاهی ندارد. این مطلب درباره روایات هم جاری است که متأسفانه بسیاری گرفتار آن هستند. در رابطه با مفاهیم قرآن هم همین مساله هست، یعنی قرآن را بر اساس یک سری ضوابط علمی باید فهمید، نه اینکه بر اساس سلائقمان آن را معنا کنیم. البته قبول دارم که قرآن بطنهای زیادی دارد، اما این دلیل بر بیبند و باری در معنا کردن قرآن نیست.
این ماجرای نمایشنامه کرشمه خسروانی هم همینگونه است. اگر بیاییم بگوییم که این گزارش به نظرمان گزارش خوبی است و به نفع سیدالشهداء علیهالسلام است و زیرکی و فداکاری امام علیهالسلام را نشان میدهد، پس معتبر است، این حرف علمی نیست. یا بر عکس بگوییم از آنجایی که این واقعه را دشمنان برای کوباندن ماجرای عاشورا و زیر سوال بردن نهضت حسینی استفاده میکنند، پس غیرمعتبر است و باید آن را کوبید، خب این هم علمی نیست.
دوستانی که در جلسات منبعشناسی تاریخ اسلام در خدمتشان بودم، معیارهای حقیر را دیدهاند. یکی از ابهامات مهم این داستان این است که معلوم نیست چه کسی آن را گزارش داده و ابهام دوم این است که به چه طریقی این داستان به او رسیده است و اشکال مهم دیگر بر متن آن وارد است که مختصری اشاره کردم.
البته این که این داستان در نیمه دوم قرن دوم مطرح شده، نکته مثبتی در اعتبار این داستان است، اما ابهامات و اشکالاتی که عرض کردم، مهم است و باید پاسخ داده شود و به صرف قدمت ماجرا، نمیتوان درباره آن را معتبر دانست.