فرازهایی از کتاب حماسه حسینی (قسمت بیست و دوم)

(نمونه‌ای دیگر از تحریفات)

در ده پانزده سال پیش رفته بودم اصفهان. مرد بزرگى آن‌جا بود، مرحوم آقا شیخ محمد حسن نجف‌آبادى اعلى الله مقامه. من تازگى در جایى یک روضه‏اى شنیده بودم که تا آن وقت نشنیده بودم و آن روضه خوان که اتفاقاً تریاکى هم بود این روضه را که خواند، به قدرى مردم را گریاند که حد نداشت و خیلى هم عجیب بود. داستان یک پیرزنى [است‏] که در زمان متوکّل مى‏خواهد به زیارت امام حسین علیه‌السلام برود و آن وقت دست‌ها مى‏بریدند و چنین و چنان مى‏کردند. این زن بارها مى‏آید و خلاصه آخرش رساند به آن‌جا که این زن را بردند در دریا انداختند تا او را غرق کنند. در همان حال این زن فریاد کرد: یا اباالفضل العباس! عن قریب که داشت غرق مى‏شد، سوارى آمد در همان دریا و گفت که رکاب اسب مرا بگیر. رکابش را گرفت. پیرزن گفت تو چرا دستت را دراز نمى‏کنى؟ گفت آخر من دست در بدن ندارم. خیلى مفصل گفت و خیلى هم گریه گرفت.

من این را براى مرحوم آقا شیخ محمد حسن نجف‌آبادى نقل کردم. ایشان گفت که بیا تاریخچه این [داستان‏] را من به تو بگویم که از کجا است. گفت یک روزى در اصفهان در حدود بازار و مدرسه صدر مجلس روضه‏اى بود که بزرگ‌ترین مجالس اصفهان بود، حتى مرحوم حاج ملااسماعیل خواجویى که از علماى بزرگ اصفهان بود در آن‌جا شرکت مى‏کرد. (این قصه قبل از زمان ایشان بوده، ایشان هم از اشخاص معتبرى نقل کردند.) واعظى را اسم برد، از معاریف هم بود، گفته بود که من در آن جلسه خاتِم بودم و قرار بود آخرى باشم. منبری‌ها که مى‏آمدند، هنر خودشان را براى گریاندن مردم اعمال مى‏کردند. هرکس که مى‏آمد روى دست دیگرى مى‏زد و بعد هم که از منبر پایین مى‏آمد، مى‏نشست، مى‏خواست هنر شخص بعد از خودش را ببیند. تا ظهر طول کشید. من دیدم هر کسى هر هنرى داشت به کار برد، اشک مردم را گرفتند، فکر کردم من چه بکنم؟ همان جا نشستم و این قصه را جعل کردم. رفتم گفتم، کربلا کردم، بالا دست همه زدم. عصر همان روز وقتى که رفتم در چهارسوق، مجلس روضه، دیدم آن که قبل از من است، همین داستان را دارد بالاى منبر مى‏گوید، همین که من پیش از ظهر جعل کردم. طولى نکشید که در کتاب‌ها هم نوشتند و چاپ کردند.

سلسله مباحثات استاد ریاحی

کتاب‌خانه قرآن و حدیث مؤسسه

فهرست درختی سایت

باز کردن همه | بستن همه