اعتبار داستان درخت امام رضا در نیشابوری

سلام

استاد اخیرا در گروهی روایتی از کتاب عیون اخبار الرضا، جلد ۲، صفحه ۱۳۲، حدیث اول از باب ۳۶ گذاشته‌اند و درباره صحت متن آن سؤال کرده‌اند. از نظر شما این حدیث چقدر معتبر است؟

* * *

پاسخ:

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمه الله

ابتدا سند حدیث را بررسی کنیم و بعد هم نکاتی را درباره متنش عرض خواهم کرد.

قرار شد در انتها هم دوستان مؤسسه متن عربی و ترجمه این حدیث را بگذارند که اگر کسی در جریان خود حدیث نبود، مطالعه کند.

مرحوم شیخ صدوق این حدیث را از ابوواسع، محمد بن احمد بن اسحاق النیشابوری از جده‌اش خدیجه بنت حمدان بن بسنده روایت کرده است که هم محمد بن احمد بن اسحاق و هم جده‌اش مجهول هستند، لذا این گزارش از باب سند، معتبر نیست. در ضمن تا آن‌جا که سراغ دارم، این دو نفر، فقط یک بار در سند روایات ما حضور دارند.

البته این را هم اضافه کنم که طبق قاعده حقیر در توثیقات عام، می‌توان محمد بن احمد بن اسحاق را توثیق درجه دو کرد، اما راهی برای توثیق جده‌اش نیست.

حال با توجه به متن حدیث که مملو از عجایب و مسائل خارق عادت است، گزارش نیاز به سندی قوی داردف در حالی که این حدیث، حتی شرایط سهل‌گیرانه اعتبار را هم ندارد.

علی ای حال! با توجه سند ضعیف و متن عجیب آن و این‌که ظاهرا قرائن خارجیه‌ای هم بر تأیید مفاد آن نیست، به جزء و کل آن نمی‌توان اعتماد کرد.

در متن حدیث آمده است که اهل خانه، خشکیده این درخت را بریدند و قطع و کردند و … و در نتیجه به عذاب‌هایی گرفتار شدند که موجب سؤالاتی می‌شود. مثلا این‌که اگر قرار است خشکیده این درخت که هیچ فایده‌ای هم ندارد و چه بسا باعث زحمت هم بشود، باعث این بلایا شود، چرا قاتلان امام علیه‌السلام، در امان مانده‌اند. نعوذ باله شأن درخت کاشته امام، بیش‌تر از خود امام بوده است یا چیز دیگری. یا ان‌که آیا این مسائل با عدالت الله تعالی هماهنگ است؟! دیدم عده‌ای در توجیه آورده‌اند که چون این‌ها از روی توهین و مخالفت این کار را کرده‌اند، چنین شده‌اند که باز این سؤال مطرح می‌شود که مگر قاتلان انبیای الهی و حضرات معصومین علیهم‌السلام از روی محبت یا به حسب تصادف آن‌ها را به قتل رساندند، آن‌ها هم از روی وهن و مخالفت و تعدی حجت‌های الله تبارک و تعالی را به قتل رساندند. آیا قتل انبیای الله و حجج الهی کم‌تر از بریدن و قطع کردن درختی، آن هم خشکیده است؟ فتأمل.

مجددا عرض می‌کنم که با توجه به ضعف جدی سند، نیازی به بافتن این دست توجیهات نیست.

پیروز باشد – ریاحی

* متن عربی حدیث:

حَدَّثَنا أبوواسِعٍ مُحَمَّدُ بْنُ أحْمَدَ بْنِ إسْحاقَ النَّیْسابوریُّ قالَ سَمِعْتُ جَدَّتی خَدیجَهَ بِنْتَ حَمْدانَ بْنِ بَسَنْدَه قالَتْ لَمّا دَخَلَ الرِّضا ع بِنَیْسابورَ نَزَلَ مَحَلَّهَ الْغَرْبیَ ناحیَهً تُعْرَفُ بِلاشابادَ فی دارِ جَدّی بَسَنْدَه وَ إنَّما سُمّیَ بَسَنْدَه لِأنَّ الرِّضا ع ارْتَضاهُ مِنْ بَیْنِ النّاسِ وَ بَسَنْدَه إنَّما هیَ کَلِمَهٌ فارِسیَّهٌ مَعْناها مَرْضیٌّ فَلَمّا نَزَلَ ع دارَنا زَرَعَ لَوْزَهً فی جانِبٍ مِنْ جَوانِبِ الدّارِ فَنَبَتَتْ وَ صارَتْ شَجَرَهً وَ أثْمَرَتْ فی سَنَهٍ فَعَلِمَ النّاسُ بِذَلِکَ فَکانوا یَسْتَشْفونَ بِلَوْزِ تِلْکَ الشَّجَرَهِ فَمَنْ أصابَتْهُ عِلَّهٌ تَبَرَّکَ بِالتَّناوُلِ مِنْ ذَلِکَ اللَّوْزِ مُسْتَشْفیاً فَعوفیَ بِهِ وَ مَنْ أصابَهُ رَمَدٌ جَعَلَ ذَلِکَ اللَّوْزَ عَلَی عَیْنَیْهِ فَعوفیَ وَ کانَتِ الْحامِلُ إذا عَسُرَ عَلَیْها وِلادَتُها تَناوَلَتْ مِنْ ذَلِکَ اللَّوْزِ فَتَخِفُّ عَلَیْها الْوِلادَهُ وَ تَضَعُ مِنْ ساعَتِها وَ کانَ إذا أخَذَ دابَّهً مِنَ الدَّوابِّ الْقولَنْجُ أُخِذَ مِنْ قُضْبانِ تِلْکَ الشَّجَرَهِ فَأُمِرَّ عَلَی بَطْنِها فَتَعافَی وَ یَذْهَبُ عَنْها ریحُ الْقولَنْجِ بِبَرَکَهِ الرِّضا ع فَمَضَتِ الْأیّامُ عَلَی تِلْکَ الشَّجَرَهِ فَیَبِسَتْ فَجاءَ جَدّی حَمْدانُ وَ قَطَعَ أغْصانَها فَعَمیَ وَ جاءَ ابْنُ حَمْدانَ یُقالُ لَهُ أبوعَمْرٍو فَقَطَعَ تِلْکَ الشَّجَرَهِ مِنْ وَجْهِ الْأرْضِ فَذَهَبَ مالُهُ کُلُّهُ بِبابِ فارِسٍ وَ کانَ مَبْلَغُهُ سَبْعینَ ألْفَ دِرْهَمٍ إلَی ثَمانینَ ألْفَ دِرْهَمٍ وَ لَمْ یَبْقَ لَهُ شَیْءٌ وَ کانَ لِأبی‌عَمْرٍو هَذا ابْنانِ وَ کانا یَکْتُبانِ لِأبی‌الْحَسَنِ مُحَمَّدِ بْنِ إبْراهیمَ بْنِ سُمْجورَ یُقالُ لِأحَدِهِما أبوالْقاسِمِ وَ لِلْآخَرِ أبوصادِقٍ فَأرادا عِمارَهَ تِلْکَ الدّارِ وَ أنْفَقا عَلَیْها عِشْرینَ ألْفَ دِرْهَمٍ وَ قَلَعا الْباقیَ مِنْ أصْلِ تِلْکَ الشَّجَرَهِ وَ هُما لا یَعْلَمانِ ما یَتَوَلَّدُ عَلَیْهِما مِنْ ذَلِکَ تَوَلَّی أحَدُهُما ضَیاعاً لِأمیرِ خُراسانَ فَرُدَّ إلَی نَیْسابورَ فی مَحْمِلٍ قَدِ اسْوَدَّتْ رِجْلُهُ الْیُمْنَی فَشُرِحَتْ رِجْلُهُ فَماتَ مِنْ تِلْکَ الْعِلَّهِ بَعْدَ شَهْرٍ وَ أمّا الْآخَرُ وَ هُوَ الْأکْبَرُ فَإنَّهُ کانَ فی دیوانِ سُلْطانِ نَیْسابورَ یَکْتُبُ کِتاباً وَ عَلَی رَأْسِهِ قَوْمٌ مِنَ الْکُتّابِ وُقوفٌ فَقالَ واحِدٌ مِنْهُمْ دَفَعَ اللهُ عَیْنَ السّوءِ بِمَنْ کاتَبَ هَذا الْخَطَّ فَارْتَعَشَتْ یَدُهُ مِنْ ساعَتِهِ وَ سَقَطَ الْقَلَمُ مِنْ یَدِهِ وَ خَرَجَتْ بِیَدِهِ بَثْرَهٌ وَ رَجَعَ إلَی مَنْزِلِهِ فَدَخَلَ إلَیْهِ أبوالْعَبّاسِ الْکاتِبُ مَعَ جَماعَهٍ فَقالوا لَهُ هَذا الَّذی أصابَکَ مِنَ الْحَرارَهِ فَیَجِبُ أنْ تَفْصِدَ الْیَوْمَ فَافْتَصَدَ ذَلِکَ الْیَوْمَ فَعادوا إلَیْهِ مِنَ الْغَدِ وَ قالوا لَهُ یَجِبُ أنْ تَفْتَصِدَ الْیَوْمَ أیْضاً فَفَعَلَ فَاسْوَدَّتْ یَدُهُ فَتَشَرَّحَتْ وَ ماتَ مِنْ ذَلِکَ وَ کانَ مَوْتُهُما جَمیعاً فی أقَلَّ مِنْ سَنَهٍ.

* ترجمه غفاری و مستفید:

محمد بن احمد بن اسحاق نیشابوری گوید: از جدّه‌ام خدیجه دختر حمدان بن پسنده شنیدم وقتی آن حضرت علیه‌السلام به نیشابور وارد شدند، به «لاشاباذ» که در ناحیه غربی شهر است در خانه جده‌ام پسنده نزول اجلال فرمودند و وی را پسنده گفتند برای این‌که حضرت در میان تمام خانه‌ها، خانه او را اختیار کرد و «پسنده» کلمه فارسی است و معنایش به عربی «مرضیّ» است که مراد شخص مورد رضایت است. چون به خانه ما وارد شد، نهال بادامی در زاویه‌ای از زوایای آن خانه کاشت و آن نهال روئید و در عرض یک سال درختی شد و ثمر داد، و مردم این را فهمیدند و از بادام آن برای شفای بیماران می‌بردند و هر کس را که دچار نوعی بیماری بود، به یک بادام آن درخت تبرک می‌جست و آن را به عنوان شفایابی می‌خورد و بهبود می‌یافت و هر کس را ناراحتی چشم بود دانه‌ای از آن بادام را روی چشم خود می‌گذاشت و شفا می‌یافت و زن باردار اگر درد زایمان بر او سخت می‌شد، یک حبّه از مغز بادام آن تناول می‌کرد و وضع حمل بر او آسان و در حال فارغ می‌شد و هر گاه حیوانی از چهارپایان اهلی مبتلا به قولنج می‌گشت، ترکه‌ای از شاخ آن درخت بر زیر شکمش می‌سودند، عافیت می‌یافت و باد قولنج به برکت حضرت رضا علیه‌السلام از او دور می‌شد. روزگاری چند گذشت که آن درخت خشک شد. جدّم آمد و شاخه‌های آن را قطع کرد و دیده‌اش کور شد. سپس ابن حمدان که او را ابوعمرو می‌گفتند، تنه آن را برید و از روی زمین برداشت، بعد اموال او که هفتاد هزار، تا هشتاد هزار درهم ارزش آن‌ها بود، در دروازه فارس همه نابود گردید و از دست رفت و چیزی برای او باقی نماند و این ابو عمرو دو پسر داشت که دفتردار محمد بن ابراهیم بن سمجور بودند. یکی بنام ابوالقاسم و دیگری بنام ابوصادق، خواستند که این خانه را تعمیر کنند و بیست هزار درهم (صرف) مخارج آن کردند و هنگام تعمیر خانه ریشه‌های درخت مزبور را از جا درآوردند و نمی‌دانستند که چه عاقبتی خواهند داشت. بعدا یکی از آن دو پسر متولی اراضی و املاک و باغات امیر خراسان شد و پس از مدتی با محملی به شهر بازگشت در حالی که پای راستش سیاه شده بود و کمکم گوشت آن متلاشی شد و یک ماه طول نکشید که جان به جان آفرین تسلیم نمود و آن دیگر که برادر بزرگ‌تر بود، در دیوان امیر نیشابور دفتردار شد و جماعتی گرد او بودند و خطّی بسیار نیکو داشت. روزی یکی از کارمندانش در میان جمعیت که همگی در کنارش بودند گفت: خداوند صاحب این خط را از چشم بد حفظ کند، همان دم دستش بلرزید و برعشه افتاد و قلم از دست او بیفتاد و دملی در آن پیدا شد. به منزل رفت و ابوالعباس کاتب با جماعتی به عیادتش رفتند و به او گفتند: این ناراحتی از حرارت (فشار خون) است، رگ بزن و یا حجامت کن. وی بپذیرفت و حجّام آمد و از او خون گرفت. روز دیگر به عیادتش آمدند و بار دیگر او را گفتند: خون بگیر. وی در بار دوم حجامت کرد و خون گرفت ولی همان روز مرگش فرا رسید و دار فانی را وداع گفت و مردن هر دو برادر در کمتر از یک سال اتّفاق افتاد.

سلسله مباحثات استاد ریاحی

کتاب‌خانه قرآن و حدیث مؤسسه

فهرست درختی سایت

باز کردن همه | بستن همه